جدول جو
جدول جو

معنی دخیل شدن

دخیل شدن
پناهنده شدن، پناه بردن، پناه بردن به کسی
ملتجی شدن بر مزار یکی از امامان
تصویری از دخیل شدن
تصویر دخیل شدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با دخیل شدن

دخیل شدن

دخیل شدن
دخیل کسی شدن، به او ملتجی شدن. پناه بردن: اگر چه در میان افغان چادر بر سر کسی انداختن علامت دخیل شدن است... فائده ای از این گفتگوی ودخیل شدن مترتب نگردید. (مجمل التواریخ گلستانه)
لغت نامه دهخدا

بخیل شدن

بخیل شدن
زفت و ممسک شدن. بخیل گشتن. تشدد. لحز. حصر. (تاج المصادر بیهقی). استقفال. تلحز. (منتهی الارب). اکداء. (یادداشت مؤلف) :
چنان آسمان بر زمین شد بخیل
که لب تر نکردند زرع و نخیل.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا

دایر شدن

دایر شدن
بگردش انداختن (مدرسه را دایر کرد)، آباد کردن معمور کردن
دایر شدن
فرهنگ لغت هوشیار

مایل شدن

مایل شدن
اگرای گراییدن، کج شدن خمیدن میل کردن رغبت کردن گراییدن، کج شدن منحنی گشتن (ایهام بدو معنی)، در عین گوشه گیری بودم چو چشم مستت و اکنون شدم به مستان چون ابروی تو مایل. (حافظ. 209)
فرهنگ لغت هوشیار