جدول جو
جدول جو

معنی خوش نما

خوش نما
ویژگی هر چیزی که به نظر خوب می آید و ظاهرش خوشایند باشد، خوش منظره
تصویری از خوش نما
تصویر خوش نما
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با خوش نما

خوش نما

خوش نما
خوش منظر. منظری. دیداری. اَنِق. حَسَن ُالْمَنظَر. نیکومنظر. نیکونما. خوبرو. (یادداشت مؤلف). مقابل بدنما.
- خوشنما نبودن، در انظار خوب نبودن. مخالف آداب نیک و اخلاق حسنه بودن. خوشایند نبودن
لغت نامه دهخدا

خوش نوا

خوش نوا
خُوش آواز، دارای آواز و صدای خوشایند و دلنشین
خُوش خوٰان، خُوش لَحن، خُوش اَلحان، خُوش گو، خُوش سَرا، عالی آوازه
خوش نوا
فرهنگ فارسی عمید

خوش نام

خوش نام
ویژگی کسی که میان مردم به نیک نامی و درست کاری معروف شده باشد، نیک نام
خوش نام
فرهنگ فارسی عمید

خوش نوا

خوش نوا
خوش صوت. با صوت خوب. خوش صدا. خوش آواز:
همه برگ او یک یک اندر هوا
از آن پس چو مرغی بدی خوش نوا.
اسدی (گرشاسبنامه).
در کنف فقر بین سوختگان خامنوش
بر شجر لا نگر مرغ دلان خوش نوا.
خاقانی.
شاهد دل ناشناست ورد زبان کژ مده
مطرب جان خوشنواست نغمۀ موزون بیار.
خاقانی.
بود بقالی و او را طوطیی
خوش نوا و سبز و گویا طوطیی.
مولوی
لغت نامه دهخدا

خوش نمک

خوش نمک
ملیح. نمکین. کنایه از محبوب ومعشوق. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) :
از دیده جرعه دان کنم از رخ نمکستان
تا نوش جام و خوش نمک خوان کیستی.
خاقانی.
، طعامی که نمک آن از قاعده بیرون نباشد. (ناظم الاطباء). آنچه کمی بشوری مائل است و شوری آن زننده و مکروه نیست. متمایل بشوری. (یادداشت مؤلف) :
این بی نمکی فلک همی کرد
وان خوش نمک این جگر همی خورد.
نظامی.
همه ساق زنگی خورم در شراب
کز آن خوش نمکتر نیابم کباب.
نظامی.
نگردید از جهان بی نمک شوری مرا حاصل
مگر شور قیامت خوش نمک سازد کبابم را.
صائب (از آنندراج).
، مردم نمکین. (آنندراج) :
اسیران رومی بپروردمی
همه زنگی خوش نمک خوردمی.
نظامی.
آتش مرغ سحر از باب زن
برجگر خوش نمکان آب زن.
نظامی
لغت نامه دهخدا