جدول جو
جدول جو

معنی خبزدو

خبزدو
سرگین گردان، حشره ای سیاه و پردار، بزرگ تر از سوسک های خانگی که در بیابان های گرم پیدا می شود و بیشتر روی سرگین حیوانات می نشیند و آنرا با چرخاندن حمل میکند، سرگین غلتان، سرگین گردانک، خروک، خبزدوک، خزدوک، کوزدوک، چلاک، چلانک، کستل، گوگار، گوگال، تسینه گوگال، گوگردانک، بالش مار، کوز، جعل، قرنبا
تصویری از خبزدو
تصویر خبزدو
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با خبزدو

خبزدو

خبزدو
جانوری است شبیه به جعل و بعضی گویند جعل است که سرگین گردانک باشد و بعضی گویند رتیلا است که خایه گیر باشد و آن جانوری است شبیه بعنکبوت. (برهان قاطع) (آنندراج) (صحاح الفرس). خنفساء. (صحاح الفرس) (ذخیرۀ خوارزمشاهی) (مهذب الاسماء). خبزدوک. خاله سوسکه. گوگال. رجوع به خبزدوک شود:
آن روی و ریش پرگه و پر بلغم و خدو
همچون خبزدویی که کنی زیر پای پخچ.
لبیبی.
چون خبزدو گردی اندر مستراح از بهر خور
نحل وار از بهر خوردن رو یکی در بوستان.
سنائی
لغت نامه دهخدا

خبزدوک

خبزدوک
سِرگین گَردان، حشره ای سیاه و پِردار، بزرگ تر از سوسک های خانگی که در بیابان های گرم پیدا می شود و بیشتر روی سرگین حیوانات می نشیند و آنرا با چرخاندن حمل میکند، سِرگین غَلتان، سِرگین گَردانَک، خَروَک، خَبَزدو، خَزدوک، کَوَزدوک، چَلاک، چَلانَک، کَستَل، گوگار، گوگال، تسینه گوگال، گوگَردانَک، بالش مار، کَوَز، جُعَل، قُرُنبا
خبزدوک
فرهنگ فارسی عمید

خبزده

خبزده
جعل. خبزدوک. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 379)
لغت نامه دهخدا

خبزدوک

خبزدوک
خبزدو. جُعَل. سرگین گردانک. خنفساء. (از برهان قاطع). جلانک (ظاهراً چلاک). دیکمل (ظاهراً دیلمک). سرگین غلطانک. سرگین گردانگ. گشنگ. گوی گردانک. گوی گردان. (از شرفنامۀ منیری). حنظب. خُنْفَسَه. قُمعوطَه. (از منتهی الارب). فاسیه. (از منتهی الارب) (بحر الجواهر). مَندوسَه. جلعلعه. موشرالعضدین. عَواسا. خِنفِس. (از منتهی الارب) :
خری زیر من چون خبزدوک لیکن
بر او من چنانچون کلاکوی اعور.
عمعق بخارائی.
بوی گل و لاله خبزدوک را
در دل و در مغز خلا دوک را.
امیرخسرو.
حریر عنکبوت وجامۀ غوک
نزیبد جز به اندام خبزدوک.
امیرخسرو.
، جانوری است کثیف و بدبو و سیاه که در خانه ها در زیر فروش (فرشها) می باشد و دراز اندام است. (از انجمن آرای ناصری) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا