جدول جو
جدول جو

معنی چلانک

چلانک
سرگین گردان، حشره ای سیاه و پردار، بزرگ تر از سوسک های خانگی که در بیابان های گرم پیدا می شود و بیشتر روی سرگین حیوانات می نشیند و آنرا با چرخاندن حمل میکند، سرگین غلتان، سرگین گردانک، خروک، خبزدو، خبزدوک، خزدوک، کوزدوک، چلاک، کستل، گوگار، گوگال، تسینه گوگال، گوگردانک، بالش مار، کوز، جعل، قرنبا
تصویری از چلانک
تصویر چلانک
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با چلانک

چلانک

چلانک
بازیی است که کوزه گردانک خوانند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). بازیی است که آن را کوزه گردان نیز گویند. (جهانگیری) (رشیدی). یک نوع بازی مر کودکان را که کوزه گردانک نیز میگویند. (ناظم الاطباء) ، جانوری باشد که عرب جُعَل گویند. (برهان). جانوری است که آن را سرگین گردانک هم نامند و به تازی جعل گویند. (جهانگیری) (از رشیدی). جعل را نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). جعل و سرگین گردانک. (ناظم الاطباء). کرم سرگین که آن را ’خبزدوک’ و ’دیلمک’ و ’سرگین غلطانک’ و ’سرگین گردانک’ و ’سرگین غلطان’ و ’سرگین گردان’ و ’کشتک’ و ’گوی گردانک’ و ’گوی گردان’ نیز گویند و به تازیش جُعَل نامند وهندیان کیروره خوانند. (از شرفنامۀ منیری). چلاک
لغت نامه دهخدا

چلونک

چلونک
بوته خربزه و هندوانه و مانند آنها بیاره، تخم خربزه و گل آن
چلونک
فرهنگ لغت هوشیار

چلونک

چلونک
گیاهی که ساقۀ راست و بلند نداشته باشد و شاخه های آن روی زمین بیفتد مانند بوتۀ کدو، خربزه، خیار و مانندِ آن
جَلونَک، جِلِنگ، بَیاره، بیاج
چلونک
فرهنگ فارسی عمید

آلانک

آلانک
آلونک، خانۀ کوچک، خانۀ کوچک موقت که از چوب و مصالح کم دوام بسازند، کومه، کلبه
آلانک
فرهنگ فارسی عمید

چولانک

چولانک
دهی است از دهستان پائین رخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه. 187 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. محصول عمده اش غلات و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

چنانک

چنانک
مخفف ’چنانکه’ و چنانکه مخفف ’چونانکه’ گاه در اشعار شاعران به ضرورت رعایت وزن شعر آمده است. بدانسان که. بطریقی که. بنحوی که. بدانگونه که. بصورتی که و غیره:
من به یمگان در نهانم علم من پیداچنانک
فعل نفس رستنی پیداست اندر بیخ و حب.
ناصرخسرو.
مگرت وقت رفتن است چنانک
پیش ازین گفت آن بشیر و نذیر.
ناصرخسرو.
ز دانا نیست پنهان جان چنانک از چشم بینایی
زنادانست پنهان جان چنانک از گوش کر الحان.
ناصرخسرو.
رجوع به چنان و چنانکه و چونان و چونانکه شود
لغت نامه دهخدا