جدول جو
جدول جو

معنی چشم برداشتن

چشم برداشتن
صرف نظر کردن
ترک نظاره کردن، نگاه نکردن به کسی یا چیزی
تصویری از چشم برداشتن
تصویر چشم برداشتن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با چشم برداشتن

چشم برداشتن

چشم برداشتن
دل برداشتن و ترک کردن. (ناظم الاطباء). از کسی یا چیزی صرف نظر کردن.
- چشم برداشتن از چیزی، کنایه از ترک نظاره کردن. (آنندراج) :
چشم برداشتن از روی عزیزان صعب است
ورنه بیرون شدن از ملک جهان این همه نیست.
خواجه یوسف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

چین برداشتن

چین برداشتن
به وجود آمدن تا و شکن در چیزی، چین افتادن
چین برداشتن
فرهنگ فارسی عمید

علم برداشتن

علم برداشتن
درفش برداشتن بردن درفش حمل علم، عزاداری کردن سوگواری بر پا داشتن
علم برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار

کام برداشتن

کام برداشتن
چون کودک متولد شود قابله انگشت مالیده بعسل را بکام او زند و زقه در حلقش ریزد بنا گوش کردن: (برداشته آسمان ز خون کام مرا کر دست چنین بزرگ اندام مرا . {} خون خوردن من چنانکه در طفلی بود پستان بدهن شیشه حجام مرا) (محمد سعید اشرف)
فرهنگ لغت هوشیار

گام برداشتن

گام برداشتن
براه افتادن قدم برداشتن گام برگرفتن رفتن: به بهزاد بنمای زین ولگام چو او رام گردد تو بردار گام، عمل کردن رفتار کردن: بکام دل خویش برداشت گام شده شاد دل یافته کام و نام
فرهنگ لغت هوشیار

نام برداشتن

نام برداشتن
پاک کردن اسممحو کردن نام: گران جان را نباشد هیچ نسبت با سبک روحان نگین را میشود قالب تهی گرنام بردارند
فرهنگ لغت هوشیار