جدول جو
جدول جو

معنی چشم بر هم نهادن

چشم بر هم نهادن
چشم بستن، مردن، نگاه نکردن به کسی یا چیزی، ترک نظاره کردن، صرف نظر کردن
تصویری از چشم بر هم نهادن
تصویر چشم بر هم نهادن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با چشم بر هم نهادن

چشم برهم نهادن

چشم برهم نهادن
نگاه کردن. بچیزی یا کسی ننگریستن. چشم از دیدار کسی یا چیزی فروبستن. چشم بستن:
رقیب انگشت میخاید که سعدی چشم بر هم نه
مترس ای باغبان از گل که می بینم نمی چینم.
سعدی.
دلم صد بار میگوید که چشم از فتنه برهم نه
دگر ره دیده میافتد بر آن بالای فتانش.
سعدی.
رجوع به چشم بستن شود، بمجاز، چیزی را ندیده گرفتن. صرفنظر کردن
لغت نامه دهخدا

چشم بر ره نهادن

چشم بر ره نهادن
چشم بر راه نهادن. چشم براه نهادن:
من نهاده چشم بر ره تا کی آرندم نشان
من نهاده گوش بر در تا کی آرندم خبر.
امیر معزی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

چشم براه نهادن

چشم براه نهادن
مرادف چشم براه داشتن و چشم براه دوختن. (آنندراج). چشم براه افکندن. چشم براه دوختن. با دقت براه نگریستن برای رسیدن کسی یا گروهی:
همه نامداران ایران سپاه
نهادند چشم از شگفتی براه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا