جدول جو
جدول جو

معنی جهان تاب

جهان تاب
تابنده و روشن کنندۀ جهان، عالم تاب مثلاً آفتاب جهان تاب
تصویری از جهان تاب
تصویر جهان تاب
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با جهان تاب

جهانتاب

جهانتاب
نور دهنده بجهان تابنده بر عالم آفتاب جهانتاب، ماه پنجم از ماههای ملکی
فرهنگ لغت هوشیار

جهان دار

جهان دار
خداوند، دارندۀ جهان، نگهبان جهان، کنایه از قدرتمند، پادشاه عادل و عاقل که مملکت خود را خوب اداره کند
جهان دار
فرهنگ فارسی عمید

عنان تاب

عنان تاب
اسبی که به اندک اشارۀ عنان بگردد. (ناظم الاطباء). اسبی که بمجرد اشارۀ عنان، مطاوعت کند و سوار را در سواری آن احتیاج به مهمیز و قمچی نباشد. (آنندراج) :
روان کرد رخش عنان تاب را
برانگیخت چون آتش آن آب را.
نظامی (از آنندراج).
- خواب عنان تاب، خواب منحرف کننده و بسوی دیگرکشاننده:
دیدۀ اغیار گران خواب شد
کو سبک از خواب عنان تاب شد.
نظامی.
- عنان تاب شدن، سوار شدن. (از آنندراج). روی آوردن:
عنان تاب شد شاه پیروزجنگ
میان بسته بر کین بدخواه تنگ.
نظامی.
- ، روی گردانیدن.
- عنان تاب گشتن، عنان تاب شدن. سوار شدن. رفتن.
- ، منحرف شدن. روی بجانب دیگر آوردن:
شهنشاه برخاست هم در زمان
عنان تاب گشت ازبر همدمان.
نظامی (شرفنامه ص 319).
وگر جان گردد از رویت عنان تاب
بود جان را عروسی لیک در خواب.
نظامی
لغت نامه دهخدا

آهن تاب

آهن تاب
آنچه با آهن تفته گرم شده باشد، یا آب آهن تاب. آبی که آهن تفته در آن افکنند یا فرو برند (در طب مستعمل است)
فرهنگ لغت هوشیار

آهن تاب

آهن تاب
که با آهن تفته گرم شده باشد.
- آب آهن تاب، آبی که آهن تفته در آن افکنند یا فروبرند و در طب بکار است
لغت نامه دهخدا