جدول جو
جدول جو

معنی پیش نهادن

پیش نهادن
پیش گذاشتن، جلو آوردن و پیش روی خود نهادن، برابر چشم قرار دادن، چیزی جلو کسی قرار دادن، مانعی در راه کسی یا چیزی قرار دادن
تصویری از پیش نهادن
تصویر پیش نهادن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با پیش نهادن

پیش نهادن

پیش نهادن
فرا پیش آوردن، از جای اصلی بنزدیک خود آوردن، مقابل پس نهادن: آینه ای که پیش نه از دل صافی گهر صورت خود را بین معنی اشیاطلب، (وحشی)، برابر چیزی گذاشتن برای منع عبور ایجاد مانع و سد کردن: ای پای بست عمر، تو بر رهگذار سبیل چندین امل چه پیش نهی مرگ از قفا. (سعدی)، برابر چشم نهادن نصب العین ساختن: چون پادشاهی برکسری انوشیروان عادل قرار گرفت عهود اردشیرین بابک پیش نهاد. یا پا (قدم) پیش نهادن، اقدام کردن مقدم شدن: قدم پیش نه کز ملک بگذری که گر باز مانی ز دد کمتری. (سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار

پیش نهادن

پیش نهادن
مقابل پس نهادن. جلو گذاردن. فرا پیش آوردن. از آنجا که بود فراتر آوردن. حرکت دادن بسوی مقابل:
چو برداشت خسرو پی از جای خویش
نهاد آن زمان زاد فرخ به پیش.
فردوسی.
آنجا که تویی رفتن ما سود ندارد
الا بکرم پیش نهد لطف تو گامی.
سعدی.
قدم پیش نه کز ملک بگذری
که گر با زمانی ز دد کمتری.
سعدی.
، مقابل و برابر قرار دادن. پیش روی گذاردن:
بشد مرد دانا به آرام خویش
یکی تخت و پرگار بنهادپیش.
فردوسی.
یکی تخت زرین نهادندپیش
همه پایه هاچون سر گاومیش.
فردوسی.
زیبا نهاده مجلس و زیبا نهاده جای
ساز شراب پیش نهاده رده رده.
شاکر بخاری.
اباهای الوان ز صد گونه بیش
به خوانهای زرین نهادند پیش.
اسدی.
منه عیب خلق ای فرومایه پیش
که چشمت فرو دوزد از عیب خویش.
سعدی.
، برابر چیزی گذاردن منع عبور را. گذاردن برابر چیزی چون سدی و مانعی:
ای پای بست عمر تو بر رهگذار سیل
چندین امل چه پیش نهی، مرگ از قفا.
سعدی.
، نصب العین ساختن. برابر چشم نهادن. بر آن رفتن: چون پادشاهی بر کسری انوشیروان عادل قرار گرفت عهود اردشیر بن بابک پیش نهاد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 88).
- پا پیش نهادن، اقدام کردن. مقدم شدن
لغت نامه دهخدا

پیش نهاده

پیش نهاده
برابر نهاده مقابل پس نهاده، از حد متعارف تجاوز داده و بمجاور در آورده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشه نهادن

پیشه نهادن
پیشه کردن پیشه ساختن: فسق و فجور آغاز کرد و مبذری پیشه نهاد
پیشه نهادن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشه نهادن

پیشه نهادن
پیشه کردن. پیشه ساختن. کار و عمل خود قرار دادن: فسق و فجور آغاز کرد و مبذری پیشه نهاد. (سعدی)
لغت نامه دهخدا

پیش نهاده

پیش نهاده
برابرنهاده. مقابل پس نهاده، پیش آورده. از حد متعارف تجاوزداده و بمجاور درآورده. جلوآورده:
چو کاسه بازگشاده دهان بجوع الکلب
چو کوزه پیش نهاده شکم ز استسقا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پی نهادن

پی نهادن
قدم گذاردن فراتر رفتن: چو از نامداران بپالود خوی که سنگ از سرچاه ننهادیی... (شا. لغ)، پاگذاشتن مستقرشدن: بهر تختگاهی که بنهاد پی نگهداشت آیین شاهان کی. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار

پیش نهاد

پیش نهاد
اندیشه یا طرحی که کسی مطرح می کند تا دیگران نیک یا بد بودنش را تأیید کنند
فرهنگ فارسی معین