جدول جو
جدول جو

معنی پی خست

پی خست
پی خسته، پای خست، پایمال شده، لگدکوب شده، خسته، درمانده، ناتوان، عاجز
تصویری از پی خست
تصویر پی خست
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با پی خست

پای خست

پای خست
هر چیزی که زیر پا کوبیده و لگدمال شده باشد، لگدکوب، پایمال، برای مِثال فراوان کس از پیل شد پای خست / بسی کس نگون ماند بی پا و دست (اسدی - مجمع الفرس - پای خست)
پای خست
فرهنگ فارسی عمید

پی خسته

پی خسته
پای خست، پایمال شده، لگدکوب شده، خسته، درمانده، ناتوان، عاجز، برای مِثال دل خسته و محرومم و پی خسته و گمراه / گریان به سپیده دم و نالان به سحرگاه (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۲۰)
پی خسته
فرهنگ فارسی عمید

پای خست

پای خست
لگدکوب. لگدمال. پای خوست. (رشیدی). بپای درهم کوفته. زیر پای کوفته. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی). پای خاسته. (جهانگیری). خسته بپا. کوفته بپا. پای خسته. هرچیز که در زیر پا کوفته و مالیده شده باشد اعم از زمین و چیز دیگر. (برهان). زمین باشد یا چیزی که بپای کوفته باشند. (از فرهنگی خطی) :
پیاده سلاح اوفتاده ز دست
بزیر سواران شده پای خست.
پروین (از حاشیۀ فرهنگ اسدی خطی).
فراوان کس از پیل شد پای خست
بسی کس نگون ماند بی پا و دست.
اسدی
لغت نامه دهخدا

پای خوست

پای خوست
هر چیز که در زیر پای کوفته شده باشد لگد کوب لگدمال پای خاسته پا خسته پای خوست
فرهنگ لغت هوشیار