جدول جو
جدول جو

معنی بقا

بقا
زیستن، پایدار ماندن، دوام، همیشگی، پایندگی، زیست، زندگی، در تصوف مرحله ای از سلوک پس از فنا که ابتدا سیر فی الله است و سالک به حق باقی می شود
تصویری از بقا
تصویر بقا
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با بقا

بقا

بقا
زیست پایندگی پایستن جاودانگی ماندن زیستن پایست زیستن زندگانی کردن زنده ماندن، پایدار ماندن پایستن جاوید بودن، زیست زندگانی، پایداری همیشگی پایندگی جاویدانی: (بقا خاص حق تعالی است) یا بقا عمر کسی بودن، عمر و زندگانی کسی پایدار ماندن سر کسی بسلامت بودن، (پس از مرگ کسی بنزدیکان و خویشاوندان وی گویند: بقای عمر تو باد) یا دار بقا. آخرت جهان دیگر. یا کشور بقا. آخرت داربقا. بقاع، زیستن وماندن در جهان زیستن زندگانی کردن زنده ماندن، پایدار ماندن پایستن جاوید بودن، زیست زندگانی، پایداری همیشگی پایندگی جاویدانی: (بقا خاص حق تعالی است) یا بقا عمر کسی بودن، عمر و زندگانی کسی پایدار ماندن سر کسی بسلامت بودن، (پس از مرگ کسی بنزدیکان و خویشاوندان وی گویند: بقای عمر تو باد) یا دار بقا. آخرت جهان دیگر. یا کشور بقا. آخرت داربقا. بقاع
فرهنگ لغت هوشیار

بقا

بقا
زیست و زندگانی. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب) (فرهنگ نظام). ماندن در جهان. ضد فنا. (آنندراج). باقی ماندن. (ترجمان علامه جرجانی ص 27) (زوزنی). بماندن. (مؤید الفضلاء). عمر و رجوع به بقاء شود:
در دار فنا اهل بقا خلق که دیده ست
از اهل بقایی تو و در دار بقایی.
منوچهری.
و پاک باد روحش در بقا و فنا. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 309).
هرچه بآغازی بوده شود
طمع مدار ای پسر اندر بقاش.
ناصرخسرو.
گرچه ترا نیست علم و نیز بقا نیست
سوی من الفنجگاه علم و بقایی.
ناصرخسرو.
ترا خدای ز بهر بقا پدید آورد
ترا ز خاک و هوا و نبات و حیوان را.
ناصرخسرو.
تا جهانست بقا بادت مانند جهان
که بقای تو جهان را چو جهان اصل بقاست.
مسعودسعد.
ندید یارد دشمن سپاه او را روی
از آنکه بر وی کوته شود بقای دراز.
مسعودسعد.
این سال بقا بصد رساند (چنار)
و آن بیش سه چهار مه نماند (بیدانجیر) .
خاقانی.
بقای شاه جهان باد تادهد سایه
زمین بشکل صنوبر فلک بلون سداب.
خاقانی.
تو باقی بمان کز بقای تو هرگز
درین پیشه کس ناید او را برابر.
خاقانی.
دوران بقا چو باد صحرا بگذشت
تلخی و خوشی و زشت و زیبا بگذشت.
گلستان.
ای دل ار عشرت امروز بفردا فکنی
مایۀ نقد بقا را که ضمان خواهد شد.
حافظ.
لغت نامه دهخدا

بقا

بقا
محمد بقا. از اولاد خواجه عبدالله انصاری است که بسال بیست و شش از جلوس اورنگ زیب درگذشته. او راست: تاریخ مرآت جهان نما که محمدرضا برادر وی مرتب کرده است. این دو بیت از اوست:
جا کنم در سایۀ آن سرو قد
که رسد از عالم بالا مدد.
قدت را سرو خوش بالاست گفتم
ببالایت که حرف راست گفتم.
(از صبح گلشن).
و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود
لغت نامه دهخدا

بقا

بقا
ابدیت، ادامه، استمرار، پایندگی، جاودانگی، خلود، دوام، زندگانی، زیست، زندگی کردن، زیستن، پایدار ماندن، جاوید ماندن، مخلد شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

ابقا

ابقا
باقی داشتن بجای ماندن چیزی را باقی ماندن زنده داشتن باقی گذاشتن، رعایت مرحمت کردن بخشودن مهربانی کردن بر کسی شفقت کردن، اصلاح کردن میان قومی
فرهنگ لغت هوشیار