جدول جو
جدول جو

معنی مس مس کردن

مس مس کردن
در کاری آهستگی و کندی کردن، کاری را به تانی انجام دادن
تصویری از مس مس کردن
تصویر مس مس کردن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با مس مس کردن

مس مس کردن

مس مس کردن
با نهایت کاهلی کاری را انجام دادن. به کندی و بطءکاری را ورزیدن. تل تل کردن. این دست آن دست کردن
لغت نامه دهخدا

من من کردن

من من کردن
جویده جویده و تو دماغی سخن گفتن با تانی و درنگ، بسیار سخن گفتن، جویده جویده و تو دماغی سخن گفتن با تانی و درنگ بسیار سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار

موس موس کردن

موس موس کردن
چاپلوسی کردن برای بدست آوردن خاطر کسی تملق گفتن
موس موس کردن
فرهنگ لغت هوشیار

فس فس کردن

فس فس کردن
به کندی کاری را انجام دادن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فس فس شود
لغت نامه دهخدا

دس دس کردن

دس دس کردن
در تداول شیرخوارگان، چپه زدن. چپک زدن، دست دست کردن. طول دادن. به تعویق افکندن. وقت سپوختن. مماطله کردن. اهمال کردن بعمد. قاصداً انجام دادن کاری را بدرازا کشاندن
لغت نامه دهخدا

مچ مچ کردن

مچ مچ کردن
صدا کردن دهان درموقع خوردن غذا. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا