جدول جو
جدول جو

معنی کار اوفتادن

کار اوفتادن
کار افتادن، کاری پیش آمدن، حادثه ای رخ دادن، واقعه ای اتفاق افتادن
تصویری از کار اوفتادن
تصویر کار اوفتادن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با کار اوفتادن

کار اوفتادن

کار اوفتادن
کار افتادن کسی را. حادثه ای پیش آمدن او را واقعه ای برای او اتفاق افتادن
فرهنگ لغت هوشیار

کار افتادن

کار افتادن
کاری پیش آمدن، حادثه ای رخ دادن، واقعه ای اتفاق افتادن
کار افتادن
فرهنگ فارسی عمید

کار افتادن

کار افتادن
کار افتادن کسی را. حادثه ای پیش آمدن او را واقعه ای برای او اتفاق افتادن
فرهنگ لغت هوشیار

کار افتادن

کار افتادن
با کسی معامله کردن. معامله افتادن. (آنندراج). کار ببودن، سر و کار پیداکردن:
با روی تو گر چشم مرا کار افتاد
آری همه کارها به مردم افتد.
کمال الدین اسماعیل.
، حادثه. واقعۀ سوء. واقعه ای پیش آمدن. حادثه ای روی دادن. کار صعبی ببودن: حمزه تیر در کمان نهاد و بر آهو راست کرد که بزند، آهو با او بسخن آمد و گفت چرا از پس من همی آئی که ترا خود به خانه کار افتاده است. (ترجمه طبری بلعمی). اکنون کار افتاده است پشت و پناه من خدای عز و جل است. (اسکندرنامه، نسخۀ سعید نفیسی). چون نزدیک این جماعت رسیدند و دانستند که کار افتاد براق حاجب فرمود تا عورات نیز به لباس مردان پوشیده شدند. (جهانگشای جوینی).
کار با عمامه و قطر شکم افتاده است
خم در این مجلس بزرگیها به افلاطون کند.
صائب.
گر به جان کار من افتاد ملامت نکنید
که منم عاشق و این کار مرا افتاده ست.
خواجه آصفی (از آنندراج).
ما سیه روزان دمی از فتنه ایمن نیستیم
خال شد پامال خط با زلف کار افتاده است.
میرزارضی دانش (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

رای اوفتادن

رای اوفتادن
رای افتادن. رای فتادن. رجوع به رای افتادن شود، صاحب ارمغان آصفی رای افتادن را بمعنی راه افتادن و آغاز حرکت کردن و به راهپیمایی پرداختن آورده است و شعر ذیل را از نظامی شاهد آورده، اما گمان میرود که تصحیف راه اوفتاد باشد:
مهد براهیم چو رای اوفتاد
بیم ره آمد دو سه جای اوفتاد.
نظامی (از ارمغان آصفی)
لغت نامه دهخدا

کرم اوفتادن

کرم اوفتادن
کرم افتادن. تولید کرم شدن در چیزی. (یادداشت مؤلف). تَسَوﱡس. حَلَم. (یادداشت مؤلف) :
چون که دندان تراکرم اوفتاد
نیست دندان برکنش ای اوستاد.
مولوی
لغت نامه دهخدا

نادر اوفتادن

نادر اوفتادن
نادر افتادن. رجوع به نادر افتادن شود:
دوران تو نادر اوفتاده ست
کاین حسن خدا به کس نداده ست.
سعدی
لغت نامه دهخدا

کار افتاده

کار افتاده
تجربه کار مجرب کاردیده: بوزنه دانست که خرک حرامزاده و کار افتاده است
فرهنگ لغت هوشیار