معنی قائم کردن - فرهنگ فارسی عمید
معنی قائم کردن
- قائم کردن
- بر پا داشتن، ثابت و استوار کردن، محکم کردن، پنهان کردن
تصویر قائم کردن
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با قائم کردن
قائم کردن
- قائم کردن
- نصب کردن. بپا داشتن. افراشته کردن. ثابت و پایدار و برقرار نمودن، پنهان کردن. (ناظم الاطباء). غائم کردن. قایم کردن
لغت نامه دهخدا
قایم کردن
- قایم کردن
- افراشتن به پا داشتن، استوار کردن، پنهان کردن نصب کردن بپا داشتن افراشتن، محکم کردن، پنهان ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
غائم کردن
- غائم کردن
- در تداول عوام، پنهان کردن. قایم کردن
لغت نامه دهخدا
قایم کردن
- قایم کردن
- پنهان کردن: قایم نکنی، پنهان نکنی. (آنندراج). قایم شده در اطاق یعنی در کمره پنهان گشت. (آنندراج) ، محکم کردن
لغت نامه دهخدا
دائم کردن
- دائم کردن
- تدمین. پیوسته کردن. همیشه کردن. بردوام کردن. مداوم کردن
لغت نامه دهخدا
قامت کردن
- قامت کردن
- به نماز ایستادن، قد قامت الصلوه گفتن، قامت بستن، برای مِثال بر در مسجد گذاری کن که پیش قامتت / در نماز آیند آن ها یی که قامت می کنند (اوحدی - ۲۰۹)
فرهنگ فارسی عمید