جدول جو
جدول جو

معنی عنان کشیدن

عنان کشیدن
زمام مرکب را کشیدن و او را از حرکت بازداشتن، کنایه از بازایستادن، توقف کردن
تصویری از عنان کشیدن
تصویر عنان کشیدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با عنان کشیدن

عنان کشیدن

عنان کشیدن
زمام مرکب را کشیدن یا عنان خود را کشیدن، کف نفس کردن
عنان کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار

عنان کشیدن

عنان کشیدن
زمام مرکب را کشیدن. (فرهنگ فارسی معین) ، تاختن. راندن بسویی. روی آوردن:
به هومان بفرمود کاندرشتاب
عنان را بکش تا لب رود آب.
فردوسی.
کنون سوی تو کردند اختیارت
از آن سو کش که میخواهی عنانت.
ناصرخسرو.
، توقف کردن. بازایستادن. روی تافتن. بازآمدن. متوقف شدن. درنگ کردن. دست برداشتن. خودداری کردن:
هر آن کس که او تخت و تاج تو دید
عنان از بزرگی بباید کشید.
فردوسی.
لختی عنان بکش ز پی این جهان متاز
زیرا که تاختن ز پی این جهان عناست.
ناصرخسرو.
دل کشید آخر عنان چون مرد میدانت نبود
صبر پی گم کرد چون همدست دستانت نبود.
خاقانی.
چون خواهش یکدگر شنیدند
از کینه کشی عنان کشیدند.
نظامی.
، متوقف ساختن. بازایستاندن از حرکت:
عنان کش دوان اسب اندیشه را
که درره خسکهاست این بیشه را.
نظامی.
، در اختیار داشتن. مسلط بودن. زمام به دست داشتن: عنان یکران عبارت کشیده دار. (سندبادنامه ص 67).
- عنان خود یا نفس را کشیدن، کنایه از کف نفس کردن است. (فرهنگ فارسی معین) :
عنان نفس کشیدن جهاد مردانست
نفس شمرده زدن ذکر اهل عرفانست.
صائب
لغت نامه دهخدا

عنان کشیده

عنان کشیده
نعت مفعولی از عنان کشیدن که بمعنی به درنگ و تأنی رفتن و آهسته و نرم راندن است:
عنان کشیده رو ای پادشاه کشورحسن
که نیست بر سر راهی که دادخواهی نیست.
حافظ
لغت نامه دهخدا

عنا کشیدن

عنا کشیدن
رنج بردن. تحمل زحمت کردن: جور و جفا و رنج و عنا کشیدی. (گلستان)
لغت نامه دهخدا

ناخن کشیدن

ناخن کشیدن
چیزی را با ناخن خراشیدن، کنایه از دو به هم زنی، ناخن زدن
ناخن کشیدن
فرهنگ فارسی عمید

عذاب کشیدن

عذاب کشیدن
درد کشیدن، رنج بردن، رنج و آزار را تحمل کردن، عذاب بردن
عذاب کشیدن
فرهنگ فارسی عمید