دو چیز ضد و مخالف یکدیگر نظیر سنگ و شیشه یا آتش و پنبه، برای مثال چشم اگر با دوست داری، گوش با دشمن مکن / عاشقی و نیک نامی سعدیا سنگ وسبوست (سعدی۲ - ۳۵۲)
همانند سنگ و سبو. کنایه از ناپایداری. فناپذیری. از بین رفتن: نه من سبوکش این دیر رندسوزم و بس بسا سرا که در این کارخانه سنگ و سبوست. حافظ. رجوع به سنگ شود
کنایه از زیبایی و خوش بویی مثلاً رنگ و بوی گل رونق و رواج، جمال و جلال، فر و شکوه، برای مِثال ای گل تو نیز خاطر بلبل نگاه دار / کآنجا که رنگ وبوی بود گفتگو بُوَد (حافظ - لغت نامه - رنگ وبوی)
قوسی گوید: نزد درویشان اهل طریق اصطلاحی است که هرکه بی طریقی کند او را سنگ سبو کنند و آن چنان است که مجلسی دارند و نقیب و سایر اهل طریق نشینند و شخص مجرم را سبویی از ریگ پر کرده در گردن آویزند و در مقابل ایستاده دارند تا وقتی که جرم او را عفو کنند. (آنندراج). وجه اشتقاق عامیانه. رجوع به سنگ صبور شود، سبد پر از سنگریزه. (ناظم الاطباء)