فروشندۀ دانش. عالم. فیض بخش. دانشمند: بیامد یکی مردمزدک بنام سخنگوی و با دانش و رای و کام گرانمایه مردی و دانش فروش قباد دلاور بدو داد گوش. فردوسی. همی گفت و خاقان بدو داده گوش بدو گفت کای مرد دانش فروش. فردوسی. ، فضل فروش. که تظاهر بدانش و علم کند. که دانش خود برخ دیگران کشد
کسی که در مقطع دبستان، راهنمایی یا دبیرستان درس می خواند، شاگرد، کسی که دانش می آموزد، معلم، استاد، آموزگار، برای مِثال تویی برترین دانش آموز پاک / ز دانش قلم رانده بر لوح خاک (نظامی۵ - ۷۴۳)، دادش به دبیر دانش آموز / تا رنج بَرَد براو شب و روز (نظامی۳ - ۳۸۶)
که دانش آموزد. که علم آموزد. که دانش فراگیرد. شاگرد. (غیاث). شاگرد مدرسه. طالب علم. آموزندۀ علم: چو بر دین حق دانش آموز گشت چو دولت بر آفاق پیروز گشت. نظامی. خرد دانش آموز تعلیم اوست دل از داغداران تسلیم اوست. نظامی. ، در اصطلاح مدارج تحصیلی شاگردی راگویند که در دورۀ متوسطه تحصیل کند، که تعلیم دانش دهد. استاد. (غیاث) (آنندراج). که علم آموزد بدیگری. که تعلیم کند. دانش آموزاننده: زن دانش آموز دانش سرشت چو لوحی ز هر دانشی درنبشت. نظامی. تویی برترین دانش آموز پاک ز دانش قلم رانده بر لوح خاک. نظامی. دادش بدبیر دانش آموز تا رنج برد برو شب و روز. نظامی. جوابش داد پیر دانش آموز که ای روشن چراغ عالم افروز. نظامی