جدول جو
جدول جو

معنی دامن کشیدن

دامن کشیدن
دامن بر زمین کشیدن هنگام رفتن، کنایه از راه رفتن با ناز و تکبر، کنایه از اعراض کردن و خود را از کسی یا چیزی دور داشتن
تصویری از دامن کشیدن
تصویر دامن کشیدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با دامن کشیدن

دامن کشیدن

دامن کشیدن
اعراض کردن اجتناب نمودن از چیزی، ترک صحبت نمودن
دامن کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار

دامن کشیدن

دامن کشیدن
ذیل جامه بر زمین فروهلیده رفتن، رفتن بناز و تکبر. خرامیدن بفخر و ناز و تبختر:
همتم دامنی کشد ز شرف
هر کجا چرخ را گریبانیست.
مسعودسعد.
، فراهم گرفتن دامن. برچیدن دامن ، فروتنی کردن. تواضع نمودن، کنایه از اجتناب نمودن و اعراض کردن بود از چیزی. (انجمن آرا) (لغت محلی شوشتر). رو گرداندن.
- دامن کسی یا چیزی کشیدن، در اوآویختن بخواهش. دست در او زدن بخواهانی:
نه دل دامن دلستان می کشد
که مهرش گریبان جان می کشد.
سعدی.
- ، متوجه ساختن کسی را به مطلبی یا امری آنگاه که سخن نتوان گفتن یا نشاید گفتن. نمودن علامتی متوجه کردن صاحب دامن را بسوی خود یا بدرک مطلبی و موضوعی یا تحریک و تشویق کردن وی بگفتن چیزی و یا کردن کاری و یا بباز داشتن از ارتکاب عملی و یا گفتن سخنی.
- دامن کشیدن از، دوری جستن از. اعراض کردن از. ترک گفتن. خویشتن را دورداشتن از. (بهار عجم) :
بر آن گروه بخندد خرد که بر بدنی
که روح دامن ازو درکشیده می گریند.
عقیقی سمرقندی.
خاقانی اگر نه اهل جستی
دامن ز جهان کشیده بودی.
خاقانی.
نباید از منت دامن کشیدن
بحالت بهترک زین باز دیدن.
نظامی.
دامن مکش ز صحبت ایشان که در بهشت
دامنکشان سندس خضرند وعبقری.
سعدی.
بازآ که چشم بد ز رخت دفع می کند
ای تازه گل که دامن ازین خار می کشی.
حافظ.
بوحدت داغ دارد از دوئیها الفت یارم
که سر زد از گریبان من و دامن کشید از من.
رایج.
نی همین می رمد آن نوگل خندان از من
می کشد خار درین بادیه دامن از من.
کلیم.
نیز رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 44 شود.
- دامن کشیدن بر...، گذشتن. ترک کردن:
تو آگهی که مرا اینقدر قناعت هست
که بر متاع غرور جهان کشم دامن.
عبدالواسع جبلی.
- دامن کشیدن به...، رفتن به.... خرامیدن به:
در جهان کش بسروری دامن
برفلک نه بافتخار قدم.
مسعودسعد.
- دامن کشیدن در...، براه آن رفتن. ملازم آن شدن:
چون بود اکراه با چندین خوشی
که تو در عصیان همی دامن کشی.
مولوی
لغت نامه دهخدا

دام کشیدن

دام کشیدن
دام نهادن. دام گستردن. تله نهادن. دام نهادن. (از غیاث اللغات ذیل دام) ، برداشتن دام، نجات بخشیدن گرفتاری را
لغت نامه دهخدا

ناخن کشیدن

ناخن کشیدن
چیزی را با ناخن خراشیدن، کنایه از دو به هم زنی، ناخن زدن
ناخن کشیدن
فرهنگ فارسی عمید

دامن فشردن

دامن فشردن
درهم پیچیدن و گرد کردن دامن، فشردن دامن، دامن افشردن
دامن فشردن
فرهنگ فارسی عمید

کمان کشیدن

کمان کشیدن
کباده کشیدن و آن چنین است که ورزشکار تنه کباده را بدست چپ و زنجیر آنرا بدست راست گرفته بالای سر خود میبرد و طوری حرکت میدهد که دستها از آرنج تا مچ بطور افقی بروی سر قرار گیرد
فرهنگ لغت هوشیار

ندامت کشیدن

ندامت کشیدن
پشیمانی بردن پشیمانی بردن: بی توجامی نکشدگل که ندامت نکشد سروباهمرهی قدتوقامت نکشد. (ملک مشرقی ظنند)
فرهنگ لغت هوشیار