جدول جو
جدول جو

معنی جدا گشتن

جدا گشتن
پایان دادن به رابطۀ زناشویی
دور شدن، گسیخته شدن
سوا شدن، قطع شدن
متمایز شدن، جدا شدن
تصویری از جدا گشتن
تصویر جدا گشتن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با جدا گشتن

باد گشتن

باد گشتن
بر باد شدن، بر باد رفتن، هدر شدن، هیچ شدن، نابود شدن، برای مِثال کنون آنچ دی بود بر ما گذشت / گذشته همه نزد ما باد گشت (فردوسی - ۵/۲۰۵)
باد گشتن
فرهنگ فارسی عمید

پیدا گشتن

پیدا گشتن
آشکار شدن، نمایان شدن، یافته شدن
به وجود آمدن، پیدا شدن
پیدا گشتن
فرهنگ فارسی عمید

باد گشتن

باد گشتن
هدر شدن. باطل شدن. هباء شدن. هلاک شدن. نیست و نابود گشتن. هیچ شدن:
بکشتی بر آب زره برگذشت (افراسیاب)
همه سربسر رنج ما باد گشت.
فردوسی.
کنون آنچه بد بود بر ما گذشت
گذشته همه نزد من باد گشت.
فردوسی.
بداراب گفت آنچه اندرگذشت
چنان دان که یکسر همه باد گشت.
فردوسی.
کنون کار آن نامداران گذشت
سخن گفتن ما همه باد گشت.
فردوسی.
کنون سال بر پنجصد برگذشت
سر و تاج ساسانیان بادگشت.
فردوسی.
ز خشم و ز بند من آزاد گشت
زبهر تو پیکار من باد گشت.
فردوسی.
و رجوع به باد و باد گردیدن شود
لغت نامه دهخدا