معنی بی دررو - فرهنگ فارسی عمید
معنی بی دررو
- بی دررو
- بن بست، کوچۀ بن بست، آنچه راه فرار یا عبور نداشته باشد، بخار یا حرارتی که در دستگاهی جمع شود و راه خروج نداشته باشد
تصویر بی دررو
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با بی دررو
بی دررو
- بی دررو
- بن بست: کوچه بی دررو، گرمایی که در دستگاهی بکار رفته و از آن هیچ کاسته نشود
فرهنگ لغت هوشیار
بی دررو
- بی دررو
- مُرَکَّب اَز: بی + در + رو، بی دررفت. بی مفر. بی مخرج. بن بست: کوچۀ بی دررو. رجوع به دررو شود.
لغت نامه دهخدا
بی آبرو
- بی آبرو
- بی اعتبار و بیشرف و رسوا و خوار و ذلیل و بی حرمت و بی عزت
فرهنگ لغت هوشیار