جدول جو
جدول جو

معنی اهل وبر

اهل وبر
مردمی در عربستان که در زیر چادرهای پشمی زندگی می کردند و اغلب دارای شتر و گوسفند بودند، تازیان چادرنشین، بدوی
تصویری از اهل وبر
تصویر اهل وبر
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با اهل وبر

اهل قبور

اهل قبور
مُردگان، درگذشتگان، بی جان، بی حس و حرکت، نابود شده، بسیار شیفته، عاشق، خاموش شده، خشک، لم یزرع
اهل قبور
فرهنگ فارسی عمید

اهل هنر

اهل هنر
هنرمند. باهنر. دارای هنر: اگر بی هنران خدمت اسلاف را وسیلت سعادت سازند خلل بکارها راه یابد و اهل هنر ضایع مانند. (کلیله و دمنه) ، سخت در اندوه دراندازنده. (غیاث اللغات) (آنندراج). اَهَم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

اهل نظر

اهل نظر
کنایه از اهل دل است وآنکه پیوسته نظر بخوبان دارد. (انجمن آرا). آنان که با توجه و نظر در دیگران اثر گذارند و مردم را بدان نظر آنچه خواهند تلقین کنند. صاحب نظر:
چنان خورد و بخشید کاهل نظر
ندیدند از آن غبن با او اثر.
سعدی.
هر چه بدان نور بصر یافتند
در نظر اهل نظر یافتند.
خواجو.
تلقین و درس اهل نظر یک اشارت است
گفتم کنایتی و مکرر نمی کنم.
حافظ.
نرگس ار لاف زد از شیوۀ چشم تو مرنج
نروند اهل نظراز پی نابینایی.
حافظ.
بحسن خلق توان کرد صید اهل نظر
بدام و دانه نگیرند مرغ دانا را.
حافظ.
لغت نامه دهخدا

اهل قبور

اهل قبور
مردگان. (آنندراج) (ناظم الاطباء). اصحاب قبور
لغت نامه دهخدا

کاهل وار

کاهل وار
کاهلانه. چون کاهلان: تا باران قوی تر شده کاهل وار برخاستند. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا