ناسرایش یعنی آنچه را که بیان میکند وضع شخص و یا حالت شخص و یا شئونات شخص را. (ناظم الاطباء). آنچه را که منسوب الیه نگفته و شاعر و یا نویسنده از حال او چنان بیند که اگر گفتی چنین گفتی: دی کوزه گری بدیدم اندر بازار بر کوزۀ گل همی لگد زد بسیار وآن گل بزبان حال با او میگفت من همچو تو بوده ام مرا نیکودار. عمرخیام. و به زبان حال با روزگار گفته... (سندبادنامه ص 17). چشمم بزبان حال گوید بی آنکه به اختیار گویم. سعدی. رجوع به زبان حالت و لسان الحال شود
زبان حال. مادل علی حاله الشی ٔ او کیفیته من ظواهر امره فکانه قام مقام کلام یعبر به عن حاله فلم یفتقر معه الی کلام یقولون نطقت لسان الحال بکذا. (اقرب الموارد). قال اﷲتعالی: ماکان للمشرکین ان یعمروا مساجداﷲ شاهدین علی انفسهم بالکفر. (قرآن 17/9) ، ضروره انهم لم یشهدوا علی انفسهم بالسنتهم و انما شهدوا بالسنه احوالهم