جدول جو
جدول جو

معنی گریز زدن

گریز زدن
کنایه از هنگام سخن گفتن یا نوشتن از مطلبی به مطلب دیگر پرداختن
تصویری از گریز زدن
تصویر گریز زدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با گریز زدن

گریز زدن

گریز زدن
در اثنای سخن مطلب را بمنظور و مقصود خود کشیدن: بوصل اگر چه گریزی زدیم در خطریم تو و حمایت زنهاریان خود زنهار. (ظهوری)
فرهنگ لغت هوشیار

گریز زدن

گریز زدن
هنگام نوشتن یا سخن گفتن از مطلبی به مطلب دیگر پرداختن، فرار کردن
گریز زدن
فرهنگ فارسی معین

گریز زدن

گریز زدن
گفتاری را منتهی به موضوع دیگر که مقصود بالذات بود کشانیدن. همیشه سخن را بمطلوب خود منتهی کردن. مطلبی را به مطلب دیگر پیوستن با تناسب. به تناسبی بگفتار دیگر پرداختن چنانکه روضه خوانان از حکایتی به واقعۀ کربلا یا یکی از شهداء روند:
بوصل اگر چه گریزی زدیم در خطریم
تو و حمایت زنهاریان خود زنهار.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

گریه زدن

گریه زدن
اشک ریختن: چندان که زدم گریه باین شعله جانسوز ساکن نشد آتش زدرون آب زبیرون. (میرشاهی)
فرهنگ لغت هوشیار

گریه زدن

گریه زدن
اشک ریختن. (آنندراج) :
همچو طاوس بسامان ندهندت همه چیز
گه بپا گریه زدن گاه به پر خندیدن.
سنجر کاشی (از آنندراج).
چو خس را خود افکنده در دیده کس
ز خود بایدش گریه زد نی ز خس.
میرخسرو (از آنندراج).
چندانکه زدم گریه به این شعلۀ جانسوز
ساکن نشد آتش ز درون آب ز بیرون.
میرشاهی سبزواری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا