قدم گذاشتن. قدم برداشتن: تا خواجه احمد حسن زنده بود گامی فراخ نیارست نهاد. (تاریخ بیهقی). آنها که پای در ره تقوی نهاده اند گام نخست بر در دنیا نهاده اند. عطار. چو آب از اعتدال افزون نهد گام ز سیرآبی بغرق آرد سرانجام. نظامی. گوید که تو از خاکی ما خاک توئیم اکنون گامی دو سه بر ما نه، اشکی دو سه هم بفشان. خاقانی. گام در صحرای دل باید نهاد ز آنکه درصحرای گل نبود گشاد. مولوی
دام گستردن. دام چیدن. دام کشیدن. دام انداختن. تعبیه کردن دام. دام زدن. (آنندراج) : چون شمارندم امین و رازدان دام دیگرگون نهم در پیششان. مولوی. کس دل باختیار بمهرت نمی دهد دامی نهاده ای و گرفتار می کنی. سعدی. صوفی نهاد دام وسر حقه باز کرد بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد. حافظ. برو این دام بر مرغی دگر نه که عنقا را بلندست آشیانه. حافظ
نامیدن. اسم گذاشتن. (ناظم الاطباء). تسمیه. نام گذاشتن: که خضرا نهادند نامش ردان همان تازیان نامور بخردان. فردوسی. نام نهی اهل علم و حکمت را رافضی و قرمطی و معتزلی. ناصرخسرو. گر حور و آفتاب نهم نام تو رواست کاندر کنار حوری و اندر بر آفتاب. انوری. ، نام باقی گذاشتن. شهرت نیک یافتن. نام نیک و ذکر خیر از خودبجا گذاشتن