معنی عاجز ماندن - فرهنگ فارسی عمید
معنی عاجز ماندن
- عاجز ماندن
- ناتوان شدن، درماندن، کنایه از خسته شدن، به ستوه آمدن، عاجز شدن
تصویر عاجز ماندن
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با عاجز ماندن
عاجز ماندن
- عاجز ماندن
- ناتوان شدن. درماندن:
قامتی داری که سحری میکند
کاندران عاجز بماند سامری.
سعدی.
جهان آن تو و تو مانده عاجز
ز تو محروم تر کس دیده هرگز.
شبستری
لغت نامه دهخدا
عاجز مرندی
- عاجز مرندی
- شاعری آذربایجانی است ونام او حاج میرزا یوسف است. تربیت او را در دانشمندان آذربایجان معرفی کرده است. (الذریعه ج 9 ص 662)
لغت نامه دهخدا
باز ماندن
- باز ماندن
- عقب ماندن عقب افتادن واپس افتادن، از کار ماندن و بهدف نرسیدن خسته شدن، بجا گذاشتن بجا ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
باز ماندن
- باز ماندن
- به جا ماندن، باقی ماندن
عقب ماندن، واپس ماندن
از کار ماندن، به مقصود نرسیدن
خسته شدن
فرهنگ فارسی عمید
عجب ماندن
- عجب ماندن
- در شگفت ماندن. به شگفت ماندن. به تعجب ماندن. رجوع به عَجَب شود
لغت نامه دهخدا
راز ماندن
- راز ماندن
- کشف نشدن. نهان ماندن. مخفی ماندن. پوشیده ماندن:
مرا بعشق تو طشت ای پسر ز بام افتاد
چه راز ماند طشتی بدین خوش آوازی.
سوزنی
لغت نامه دهخدا