جدول جو
جدول جو

معنی عاجز گشتن

عاجز گشتن
ناتوان شدن، درماندن، کنایه از خسته شدن، به ستوه آمدن
عاجز شدن
تصویری از عاجز گشتن
تصویر عاجز گشتن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با عاجز گشتن

فایز گشتن

فایز گشتن
خلاص شدن نجات یافتن رستگار گشتن، به کام دل رسیدن، دست یافتن، استنباط کردن، غلبه کردن
فرهنگ لغت هوشیار

عزیز گشتن

عزیز گشتن
عزیز شدن. ارجمند شدن:
گر سوی من آئی عزیز گردی
پیوسته بود با تو قیل و قالم.
ناصرخسرو.
به چل سال باید که گردد عزیز.
سعدی.
مناعه، عزیز گشتن. (منتهی الارب). رجوع به عزیز و عزیز شدن شود
لغت نامه دهخدا

باز گشتن

باز گشتن
بر گشتن مراجعت کردن باز گردیدن، پشیمان شدن توبه کردن، منصرف شدن ترک کردن
فرهنگ لغت هوشیار

عاجز شدن

عاجز شدن
ناتوان شدن، درماندن، کنایه از خسته شدن، به ستوه آمدن
عاجز شدن
فرهنگ فارسی عمید

عاجز شدن

عاجز شدن
درماندن. فروماندن:
بفعل نکو جمله عاجز شدند
فرومایه دیوان ز پر مایه جم.
ناصرخسرو.
نبینی که چون گربه عاجز شود
برآرد به چنگال چشم پلنگ.
سعدی.
مرو زیر بار گنه ای پسر
که حمال عاجز شود در سفر.
سعدی (بوستان).
چنان در حصارش کشیدند تنگ
که عاجز شد از تیرباران و سنگ.
سعدی (بوستان).
و رجوع به عاجز شود
لغت نامه دهخدا