معنی صفعه زدن صفعه زدن سیلی زدن، ضربه ای با کف دست و انگشتان به صورت کسی زدن، چک زدن، توگوشی زدن، کشیده زدن، لت زدن، تپانچه زدن، کاز زدن، سرچنگ زدن، صفع تصویر صفعه زدن فرهنگ فارسی عمید
صفیر زدن صفیر زدن صدا زدنسوت زدن، در آوردن صدای ممتد خالی از حروف هجا از میان دو لب یا از آلت مخصوص، سوت کِشیدَن، شِپلیدَن، شَخلیدَن، شَخولیدَن برای مِثال اسبی که صفیرش نزنی می نخورد آب / نی مرد کم از اسب و نه می کمتر از آب است (منوچهری - ۹) فرهنگ فارسی عمید
طفره زدن طفره زدن کوتاهی کردن ویلان زدن سر دواندن کوتاهی کردن و تاخیر در کار سر دواندن، در رفتن: او با مهارت از جواب همه سوالات طفره می زد فرهنگ لغت هوشیار