جدول جو
جدول جو

معنی سیاست مدن

سیاست مدن
علم به مصالح جامعه، اداره کردن امور و فراهم ساختن اسباب رفاه و امنیت مردمی که در یک شهر یا کشور زندگی می کنند
تصویری از سیاست مدن
تصویر سیاست مدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با سیاست مدن

سیاست مدار

سیاست مدار
کسی که در کارهای سیاسی و امور مملکت داری بصیر، دانا و کارآزموده باشد، کنایه از تیزهوش، باتدبیر و زیرک
سیاست مدار
فرهنگ فارسی عمید

سیاست کردن

سیاست کردن
حکومت کردن. داوری نمودن. داوری کردن. عقوبت کردن بطور رسوایی و افتضاح. (ناظم الاطباء) : پادشاه باید که مخالطت و مجالست با اهل علم و فضل کند زیرا که پیدا کردیم که کار پادشاه سیاست کردن ظاهر است و کار عالم سیاست کردن باطن است. (حدایق الانوار امام فخر رازی، یادداشت بخط مؤلف).
سیاست کند چون شود کینه ور
ببخشاید آنگه که یابد ظفر.
نظامی.
رئیسی که دشمن سیاست نکرد
هم از دست دشمن ریاست نکرد.
سعدی.
گر سیاست میکند سلطان و قاضی حاکمند
ور ملامت میکند پیر و جوان آسوده ایم.
سعدی.
رجوع به سیاست شود
لغت نامه دهخدا