ملتهب. مشتعل. شعله کش. زبانه کش: تا در شب انتظار بودند چون شمع زبانه دار بودند. نظامی (الحاقی). رجوع به زبانه شود، آنچه دارای برآمدگی یا تکمه ای شبیه بزبان باشد. رجوع به زبانه شود
دهی است از دهستان ازگله (گرمسیری قبادی) بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان که در 12 هزارگزی شمال ازگله بر کنار مرز ایران و عراق واقع است. ناحیه ای است گرمسیر و دارای 300 تن سکنه. آب آن ازچشمه و قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری است. زمستان چندین خانوار از ایل قبادی برای تعلیف احشام خود به حدود این ده می آیند. این ده در چهار محل واقع است که بنام گوراکی، باندار مصطفی خان، باندار عبدالله ویسی، گامیشکه نامیده میشوند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دارای زبان، کسی که میتواند مطلب خود را خوب ادا کند. (فرهنگ نظام). مِقوَل. (منتهی الارب) ، مجازاً، صریح. روشن. مدلل. آشکار: شرحی زبان دار به او بنویسد. نامه ای زبان دار به او بنویس. رجوع به زبان داشتن شود