جدول جو
جدول جو

معنی زبانه دار

زبانه دار
دارای زبانه، آنچه دارای پره یا برآمدگی شبیه زبان باشد، شعله دار، شعله ور
تصویری از زبانه دار
تصویر زبانه دار
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با زبانه دار

زبانه دار

زبانه دار
ملتهب. مشتعل. شعله کش. زبانه کش:
تا در شب انتظار بودند
چون شمع زبانه دار بودند.
نظامی (الحاقی).
رجوع به زبانه شود، آنچه دارای برآمدگی یا تکمه ای شبیه بزبان باشد. رجوع به زبانه شود
لغت نامه دهخدا

زبان دار

زبان دار
گویا، سخنگو، آنکه بتواند مطلب خود را خوب بیان کند
زبان دار
فرهنگ فارسی عمید

بانه دار

بانه دار
دهی است از دهستان ازگله (گرمسیری قبادی) بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان که در 12 هزارگزی شمال ازگله بر کنار مرز ایران و عراق واقع است. ناحیه ای است گرمسیر و دارای 300 تن سکنه. آب آن ازچشمه و قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری است. زمستان چندین خانوار از ایل قبادی برای تعلیف احشام خود به حدود این ده می آیند. این ده در چهار محل واقع است که بنام گوراکی، باندار مصطفی خان، باندار عبدالله ویسی، گامیشکه نامیده میشوند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

زبان دار

زبان دار
دارای زبان، کسی که میتواند مطلب خود را خوب ادا کند. (فرهنگ نظام). مِقوَل. (منتهی الارب) ، مجازاً، صریح. روشن. مدلل. آشکار: شرحی زبان دار به او بنویسد. نامه ای زبان دار به او بنویس. رجوع به زبان داشتن شود
لغت نامه دهخدا

زباله دان

زباله دان
ظرفی که برای ریختن خاکروبه و کثافات در منزل و غیره تعیین میشود
زباله دان
فرهنگ لغت هوشیار