جدول جو
جدول جو

معنی رنگ روغن

رنگ روغن
رنگی که با روغن مخلوط کنند و به کار ببرند، تصویری که با رنگ آمیخته به روغن کشیده شده باشد، رنگ و روغن
تصویری از رنگ روغن
تصویر رنگ روغن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با رنگ روغن

رنگ و روغن

رنگ و روغن
رنگی که مایه اصلی آمیخته با آن روغن مخصوص باشد رنگ روغن مقابل آبرنگ
فرهنگ لغت هوشیار

رنگ رفتن

رنگ رفتن
پریدن و دگرگون شدن رنگ چیزی، بیرنگ شدن، رنگ ریختن
رنگ رفتن
فرهنگ لغت هوشیار

رنگ و روغن

رنگ و روغن
رنگی که با روغن مخلوط کنند و به کار ببرند، تصویری که با رنگ آمیخته به روغن کشیده شده باشد، رَنگِ رُوغَن
رنگ و روغن
فرهنگ فارسی عمید

ریگ روان

ریگ روان
در علم زمین شناسی ریگ هایی که در بیابان به سبب وزش باد از طرفی به طرف دیگر می رود و گاه بر روی هم جمع می شود و تشکیل تل و پشته می دهد، برای مِثال در بیابان خشک و ریگ روان / تشنه را در دهآنچه دُر چه صدف (سعدی - ۱۱۵)
ریگ روان
فرهنگ فارسی عمید

رنگ و روغن

رنگ و روغن
در اصطلاح نقاشی پرده ها و تابلوهایی را گویند که با رنگ آمیخته با روغن تصویر شده باشند. مقابل سیاه قلم و آب و رنگ
لغت نامه دهخدا

رنگ رفتن

رنگ رفتن
پریدن و دگرگون شدن رنگ چیزی. بیرنگ شدن. رنگ اصلی چیزی تغییر پیدا کردن. رنگ پریدن. رنگ باختن. رنگ ریختن. رنگ گسیختن. رنگ برخاستن. رجوع به همین ماده ها شود:
نه بهفت آب که رنگش بصد آتش نرود
آنچه با خرقۀ زاهد می انگوری کرد.
حافظ (از آنندراج).
ز رویم وقت رفتن می رود رنگ
که می ترسم برآرد تیغ او رنگ.
کمال خجندی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

رنگ روش

رنگ روش
مخفف رنگ فروش. رنگرز. (از برهان قاطع) (از آنندراج). صباغ:
از لنگ و رنگ کون و دهان را بکرد خنب
کون لنگ خای کرد و دهان رنگ روش کرد.
سوزنی.
، ابریشم فروش و ابریشم گر. (برهان قاطع) (آنندراج) ، محیل. مکار. (از برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا

رنگ رو

رنگ رو
کنایه از رنگ و ظاهر چیزی، زیبایی و درخشندگی، رَنگ و روی، رَنگ و رو
رنگ رو
فرهنگ فارسی عمید