عمل خونخوار. خون آشامی. خونریزی. سفاکی. (ناظم الاطباء) : بخونخواری مکن چنگال را تیز کزین بی بچه گشت آن شیر خونریز. نظامی. ، کنایه از غم و اندوه باشد. (ناظم الاطباء)
خفتن براحت و آرامی چون خفتن طبیعی. (یادداشت بخط مؤلف). مقابل بدخوابی: پس تدبیر تری بازآوردن بر دست گیرند و تدبیر خوشخوابی او کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). شراب کم در صورت مساعدت مزاج سبب خوش خوابی است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، مستی و شهلایی (در صفت چشم زیبا) : گرفته دستۀ نرگس بدستش به خوشخوابی چو نرگسهای مستش. نظامی
حالت و چگونگی خونخواره: اگر روباه خونخوارگی بگذاشتی آسیب نخجیران بدو نرسیدی. (کلیله و دمنه). همه آدمیزاده بودند لیکن چو گرگان بخونخوارگی تیز چنگی. سعدی (گلستان)