کشیده زدن. سیلی زدن. تپانچه زدن. صَفع. ذَح ّ. با کف دست ضربۀ سخت به صورت کسی نواختن. و رجوع به چک شود، پاک کردن خرمن گندم کوفته از کاه بوسیلۀ چک. چارشاخ زدن. (در اصطلاح اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). و رجوع به چک شود
چنپاتمه زدن. چندک زدن. بچک نشستن. برسردو پای نشستن: چو آنجا رسی زن در آن آب چک که گرددنمک از گذارش سبک. جامی (از فرهنگ رشیدی). به دو زانو دمی که بنشیند همچو اروانه ایست کو زده چک. میلی (از فرهنگ رشیدی). رجوع به چک و چوک شود