جدول جو
جدول جو

معنی تپانچه زدن

تپانچه زدن
سیلی زدن، ضربه ای با کف دست و انگشتان به صورت کسی زدن، چک زدن، توگوشی زدن، کشیده زدن، لت زدن، کاز زدن، سرچنگ زدن، صفعه زدن، صفع
تصویری از تپانچه زدن
تصویر تپانچه زدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با تپانچه زدن

تپانچه زدن

تپانچه زدن
سیلی زدن. چک زدن. کشیده زدن. طپانچه زدن:
وز تپانچه زدن این دو رخ زراندودم
آسمانگون شد و اشکم شده چون پروینا.
عروضی.
زنم چندان تپانچه بر سر و روی
که یارب یاربی خیزد ز هر سوی.
نظامی.
تپانچه زد برخ خویش زال و من حیران
بسان رستم وقتی که زخم زد به پسر.
(نقل از انجمن آرا).
- تپانچه بر چراغ زدن، کنایه از خاموش کردن چراغ کسی است:
شد چشم زده بهارباغش
زد باد تپانچه بر چراغش.
نظامی.
رجوع به طپانچه زدن شود
لغت نامه دهخدا

طپانچه زدن

طپانچه زدن
نادرست نویسی توانچه زدن سیلی زدن کاج زدن سیلی زدن لطمه زدن
طپانچه زدن
فرهنگ لغت هوشیار

طپانچه زدن

طپانچه زدن
سیلی زدن کسی را. چک زدن. طپنچه زدن. لطمه زدن. زخم با کف دست زدن. ضفد. خمش. طرف. ذح. سفع. سفق. لفخ. لظه. لطس. لخ. لمه. طر. لخم. لدم. لخب. لهط. موج. (منتهی الارب) : سفق، مطس، طپانچه بر روی کسی زدن. لباخ، تلاطم، ملاطمه، لطام، ملامخه، لماخ، طپانچه با هم زدن و یکدیگر را طپانچه زدن. لطع، طپانچه زدن بر چشم. لطم، طپانچه زدن بر رخسار و اندام. فشخ، طپانچه زدن بر سر کسی. (منتهی الارب) : بناطوش کس فرستاد سوی کسری که بندوی را سوی من فرست تا دستش ببرم که وی طپانچه بر روی من زد و اگر نه جنگ را بیارای. (ترجمه طبری بلعمی).
به یکی گرم طپانچه که بر آن آلرتو
برزدم جنگ چه سازی چکنی بانگ ژغار.
بوالمثل بخاری (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی).
ز گفتار هر دو پشیمان شدند
طپانچه به رخسارگان برزدند.
فردوسی.
ز بس طپانچه که هر شب به روی برزدمی
بروز بودی بر روی من هزار نشان.
فرخی.
مادر موسی طپانچه بر روی خود زد. (قصص الانبیاءص 90).
خود از در ریغ بر زمین زد
بسیار طپانچه بر جبین زد.
نظامی.
زنم چندان طپانچه بر سر و روی
که یارب یاربی خیزد ز هر موی.
نظامی.
لیلیش چنان طپانچه ای زد
کافتاد برو چو مرده بیخود.
نظامی.
و طپانچه ای بر گردن من زدند. (انیس الطالبین نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف ص 221، 224).
که نه وقت آن سماع است که دف خلاص یابد
بطپانچه ای و بربط برهد بگوشمالی.
سعدی.
گه عارض سیمین یکی را طپانچه زدی. (گلستان).
ولی دو مهره چو هم پشت یکدگر گردند
دگر طپانچۀ خصمان بهیچ رو نخرند.
ابن یمین.
خواجه مرا نزدیک خود کشیدند، و طپانچه بر گردن من زدند. (انیس الطالبین بخاری)
لغت نامه دهخدا

تپانچه زنان

تپانچه زنان
در حال تپانچه زدن:
بفریاد از ایشان برآمد خروش
تپانچه زنان بر سر و روی و گوش.
(بوستان).
رجوع به طپانچه زنان شود
لغت نامه دهخدا

کمانچه زدن

کمانچه زدن
نواختن کمانچه. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کمانچه (آلت موسیقی) شود، به شورش درآوردن. (آنندراج). فتنه برانگیختن و هنگامه بر پا کردن. (ناظم الاطباء) :
می خواستم کمانچه زدن اهل زهد را
این کار را به کام دل من رباب کرد.
مولوی جامی (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا