معنی برابری کردن برابری کردن با کسی رو به رو شدن، دعوی هم سنگی و هم زوری کردن، ستیزه کردن، همدوش و هم ردیف بودن تصویر برابری کردن فرهنگ فارسی عمید
برابری کردن برابری کردن برابربودن تقابل، هموزنی داشتن همسنگی داشتن، همدوشی داشتن همردیف بودن، مطابقه داشتن، مقاومت کردن فرهنگ لغت هوشیار
برادری کردن برادری کردن همچون برادر با دیگری رفتار کردن اخوت نمودن، بمساوات عمل کردن فرهنگ لغت هوشیار
برادری کردن برادری کردن همچون برادر با دیگری رفتار کردن. اخوت نمودن. (فرهنگ فارسی معین). اخوت کردن و محبت اخوت با کسی معمول داشتن. (از ناظم الاطباء) ، سزاوار. درخور. برازا. لایق: پیش بالای تو میرم چه بصلح و چه بجنگ چون بهر حال برازندۀ ناز آمده ای. حافظ لغت نامه دهخدا
رهبری کردن رهبری کردن проводить , вести , возглавлять , взять на себя ответственность دیکشنری فارسی به روسی