سر نخ، روش کار طریقه عمل، اطلاع از کاری خبرگی، مدعا مقصود، دفتر حساب. یا سر رشته از دست رفتن، قدرت ضبط امور را از دست دادن، سراسیمه و گیج شدن، ترک کردن مهم و معامله ای، مردن، یا سر رشته یافتن، در یافتن اساس کاری را
کنایه از موافق. (برهان) ، کنایه از مشورت و موافقت. (آنندراج) (انجمن آرا) ، کنایه از متفق هم هست. (برهان) ، منتظم: خدایا تو این عقد یک رشته را برومند باغ هنرگشته را... نظامی. - یک رشته شدن، منتظم شدن. به رشتۀ واحد درآمدن. انتظام یافتن: چو یک رشته شد عقد شاهنشهی شد از فتنه بازار عالم تهی. نظامی
آشی که از حبوبات و گوشت لِه شده درست می شود و بیشتر برای نذر و در ایام محرم و صفر درست می کنند، کنایه از هرمجموعه ای که در آن نظم و ترتیب و قاعده ای به کار نرفته باشد