جدول جو
جدول جو

معنی آش رشته

آش رشته
آشی که با رشته های خمیر آرد گندم و حبوبات و سبزی می پزند می کنند و اغلب کشک هم به آن می زنند
تصویری از آش رشته
تصویر آش رشته
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با آش رشته

سر رشته

سر رشته
سر نخ، روش کار طریقه عمل، اطلاع از کاری خبرگی، مدعا مقصود، دفتر حساب. یا سر رشته از دست رفتن، قدرت ضبط امور را از دست دادن، سراسیمه و گیج شدن، ترک کردن مهم و معامله ای، مردن، یا سر رشته یافتن، در یافتن اساس کاری را
فرهنگ لغت هوشیار

هش رفته

هش رفته
آنکه هوش خود را از دست داده. بیهوش:
بپرسید کآن لعبت دلپسند
که هش رفتگان را کند هوشمند...
نظامی.
رجوع به هُش شود
لغت نامه دهخدا

یک رشته

یک رشته
کنایه از موافق. (برهان) ، کنایه از مشورت و موافقت. (آنندراج) (انجمن آرا) ، کنایه از متفق هم هست. (برهان) ، منتظم:
خدایا تو این عقد یک رشته را
برومند باغ هنرگشته را...
نظامی.
- یک رشته شدن، منتظم شدن. به رشتۀ واحد درآمدن. انتظام یافتن:
چو یک رشته شد عقد شاهنشهی
شد از فتنه بازار عالم تهی.
نظامی
لغت نامه دهخدا

آش شله

آش شله
آشی که از حبوبات و گوشت لِه شده درست می شود و بیشتر برای نذر و در ایام محرم و صفر درست می کنند، کنایه از هرمجموعه ای که در آن نظم و ترتیب و قاعده ای به کار نرفته باشد
فرهنگ فارسی معین