جدول جو
جدول جو

معنی یک اسبه

یک اسبه
ویژگی کسی که با یک اسب می تازد، ویژگی آنکه یک اسب دارد، کنایه از حقیر و پست، کنایه از تنها، برای مثال خورشید کسری تاج بین ایوان نو پرداخته / یک اسبه بر گوی فلک میدان نو پرداخته (خاقانی - ۳۸۷)، در حال تاختن با یک اسب
تصویری از یک اسبه
تصویر یک اسبه
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با یک اسبه

یک اسبه

یک اسبه
دارای یک اسب، یک تنه یکه به تنهایی یک اسبه در دو ساعته گیرد سه بعد عالم چون از سپهر چارم اعلام مهرانور. (خاقانی)، آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار

یک اسبه

یک اسبه
سوار تنها. (ناظم الاطباء). سوار تنها را هم می گویند. (برهان). تک سوار، شخصی را گویند که یک اسب داشته باشد. (برهان). یک سواره:
تو مردی یک اسبه نهفته نژاد
به تو چون دهد چون بدیشان نداد.
اسدی (گرشاسب نامه).
، بهادرانه، از عالم یک تنه. (آنندراج). یک تنه و این برای نشان دادن دلیری و دلاوری بسیار است:
روز یک اسبه بر قضا رانده ست
وآتش از روی خنجر افشانده ست.
خاقانی.
یک اسبه در دو ساعت گیرد سه بعداقلیم
چون از سپهر چارم اعلام مهر انور.
خاقانی.
زآنجا که چنان یک اسبه راند
دوران دواسبه را بماند.
نظامی.
خود را یک اسبه بر سر افلاک می زنم
خورشیدسان سر اینک بر کف نهاده ام.
طالب آملی (از آنندراج).
، کنایه از آفتاب عالمتاب. (برهان) (از آنندراج). آفتاب. (ناظم الاطباء). کنایه از آفتاب باشد. یک سواره. (انجمن آرا) :
شاه یک اسبه بر فلک خون ریخت دی را نیست شک
آنک سلاحش یک به یک بر قلب هیجا ریخته.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 379).
سلطان یک اسبه سایۀ چتر
بر ماهی آسمان برافکند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

نیک اسبه

نیک اسبه
دارای اسب رهوار: (بویه اسب تازی داشت خیاره با چند تن - که نیک اسبه بودند - بجستند اوباش پیاده درماندند)
نیک اسبه
فرهنگ لغت هوشیار

تک اسبه

تک اسبه
قسمی درشکه که آن را یک اسب بردارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

نیک اسبه

نیک اسبه
دارای اسب راهوار. (فرهنگ فارسی معین) : خیاره با چند تن که نیک اسبه بودند بجستند. (تاریخ بیهقی ص 39). سواری پنجاه نیک اسبه بر مقدمه و طلیعه فرستاد. (تاریخ بیهقی ص 435). امیر به تاختن رفت با سواران جریده و نیک اسبه. (تاریخ بیهقی ص 618)
لغت نامه دهخدا

دو اسبه

دو اسبه
دارای دو اسب: درشکه دو اسبه، بتعجیل بشتاب: دو اسبه رفتن
دو اسبه
فرهنگ لغت هوشیار