عمل گوش تاب، گوش پیچی، گوش کسی را برای مجازات یا تأدیب پیچاندن، (فرهنگ نظام)، گوشمالی و سیاست، (ناظم الاطباء)، بر قیاس گوش تاب و با لفظ دادن و خوردن و کشیدن مستعمل، (آنندراج) : سررشته گشته پنبۀ غفلت به کار من از بس که گوش تابی استاد خورده ام، ملا مفید بلخی (از آنندراج)
تابندۀ گوش، پیچندۀ گوش، گوش پیچ، گوش تابیده، پیچیده گوش، گوشمال و تاب دادن گوش برای سیاست و تأدیب و عقوبت، (ناظم الاطباء)، گوشمال، پارچه ای باشد که بر دور گوش پیچند، (برهان)، پارچه ای که بر دور کله و گوش پیچند، (ناظم الاطباء)، گوش پیچ