جان. (ناظم الاطباء). بخاری است لطیف که از لطافت اخلاط در دل بحسب امتزاجی مخصوص متکون شود، این روح بواسطۀ شرایین به اعضا منتشر گردد واعضا را بدو حیات و استعداد قبول حس و حرکت و تغذیه و تنمیه و تولید حاصل شود، و بقول معلم اول و محققان حکما روح واحد است که در هر محلی و مظهری از او صورتی و اثری پیدا میشود، چنانکه اگر بدماغ رسد نفسانی گویند و اگر به جگر رسد طبعی نامند، و بحسب ظاهر، قول اطباء همین است که هر یک بر استقلال روحی علی حده است. (از غیاث اللغات از کفایۀ منصوری و جز آن) (ازآنندراج). معدن روح حیوانی دل است و معدن روح نفسانی دماغ است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). روح حیوانی جسمی لطیف است که منبع آن تجویف جسمانی است و بوسیلۀ شریانها بسایر اجزای بدن پراکنده میشود. (از تعریفات جرجانی). بعقیدۀ قدما قوه ای که در قلب است و آن را نفس غضبیه نیز نامند. و رجوع به ’روح’ (در اصطلاح طب) و حکمت اشراق ص 206 و 207 و 268 و 283 شود: که بی غذا نتوان داشت روح حیوانی. ظهیر فاریابی. روح حیوانی ترا و عقل شبکوری دگر با همین دیده دلا بینی همان تبریز را. مولوی