جدول جو
جدول جو

معنی رسن باز

رسن باز
بندباز، آنکه روی ریسمان راه می رود و هنرنمایی می کند
تصویری از رسن باز
تصویر رسن باز
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با رسن باز

رسن باز

رسن باز
عرب و عجم باز، آنکه در بالای ریسمان کارهای شگفت آور کند بند باز
رسن باز
فرهنگ لغت هوشیار

رسن باز

رسن باز
رسبازنده. ریسمان باز. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 6). کسی که روی ریسمان برود و بازیها کند. (فرهنگ نظام). آنکه در بالای ریسمان کارهای شگفت آور کند. بندباز. (فرهنگ فارسی معین). ریسمان باز و بندباز و دارباز، و آن از انواع بازیگران بود که چوبها یا نیهای بلند بر ریسمان در زمین استوار کنند و بر آن ریسمانها و چوبها و نیها برآیند و انواع بازیهای غریب کنند، و آنرا در عرف هند فت گویند که تلفظ آن بر غیر دشوار است. (از آنندراج) :
تحقیق سخنگوی نخیزد ز سخن دزد
تعلیق رسباز نیاید ز رسن تاب.
خاقانی.
پای رسن باز که گردد به راه
کی به رسن بررود از روی چاه.
امیرخسرو دهلوی (از فرهنگ نظام).
کنی اگر ره باریک آدمیت سر
مده ز کف چو رسن باز لنگر خود را.
محمدسعید اشرف (از نظام)
لغت نامه دهخدا

رسن بازی

رسن بازی
ریسمان باز، کسی که روی ریسمان برود و بازی ها کند
رسن بازی
فرهنگ لغت هوشیار

رسن باف

رسن باف
رسن بافنده. که رسن ببافد. (یادداشت مؤلف). حبال. (دهار)
لغت نامه دهخدا

رسن بازی

رسن بازی
عمل و شغل رسن باز. ریسمان بازی. (فرهنگ فارسی معین) :
آن رسن کش به لیمیاسازی
من بیچاره در رسن بازی.
نظامی.
عنکبوتی شدم ز طنازی
وآن شب آموختن رسن بازی.
نظامی.
بر آن فرضه بی آنکه اندیشه کرد
رسن بازی هندوان پیشه کرد.
نظامی.
ولی باد از رسن پایت ربوده ست
رسن بازی نمیدانی چه سود است ؟
نظامی.
چند با تو بگویم که معلق زدن بیاموز و سگ از چنبرجهانیدن و رسن بازی تعلم کن تا از عمر خود برخوردار شوی. (از منتخب لطائف عبید زاکانی). و رجوع به رسن باز و مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا

رسن تاب

رسن تاب
آنکه ریسمان تابد طناب باف تابنده ریسمان، تاب دادن و بهم پیوستن رسن
فرهنگ لغت هوشیار