جدول جو
جدول جو

معنی درو کردن

درو کردن
بریدن گیاهان از روی زمین با داس یا ماشین درو، درویدن
تصویری از درو کردن
تصویر درو کردن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با درو کردن

درو کردن

درو کردن
درویدن. درودن. خسودن. خسوردن. دُریدن. حَوقله. قطع کردن گندم و جو و امثال آن بوسیلۀ داس یا ابزاری دیگر:
کهن باغ را وقت نو کردن است
نوان را حساب درو کردن است.
نظامی.
شراب از خوی به رویش تخم افشاند
توان خورشید از رویش درو کرد.
ظهوری (از آنندراج، ذیل درود).
- امثال:
کسی جو نکاشت که گندم درو کرد. (امثال و حکم).
که کاشت و که درو کرد. (امثال و حکم).
، بسیار کُشتن. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به درو شود
لغت نامه دهخدا

درج کردن

درج کردن
گنجاندن جا دادن گنجانیدن و نوشتن مطلبی در کتاب رساله و مانند آن
درج کردن
فرهنگ لغت هوشیار

درد کردن

درد کردن
احساس دردی در عضوی از اعضای بدن، پایم درد میکند
درد کردن
فرهنگ لغت هوشیار