دانندۀ حساب. حساب داننده. کسی که از حساب سر در می آورد، کنایه از قانون دان. (آنندراج) : بسیار کم شمردن ما لایق تونیست شاه آن بود که خوب نداند حساب را. یحیی کاشی (از ارمغان آصفی). ، زبان دان. (آنندراج)
پس دادن حساب. حساب پس دادن. حساب کردن: اگرچه دورم از آن بزم میتوانم داد حساب خندۀ گل با شمار گریۀ شمع. صائب اصفهانی (از آنندراج) (ارمغان آصفی). هر نقد دل که میبرد آن دست خوش نگار آخر به ما حساب به انگشت میدهد. تأثیر اصفهانی (از ارمغان آصفی)