مخفف چهار علاج، درمان مکر، حیله تدبیر، گزیر، برای مثال خردمند از خرد جوید همه چار / به دست چاره بگذارد همه کار (فخرالدین اسعد - ۱۱۴)
کورۀ آجرپزی، کورۀ سفال پزی، داش چار و ناچار: خواه و ناخواه، ناگزیر، لاعلاج، برای مثال چاره آن شد که چاروناچارش / مهربانی بود سزاوارش (نظامی۴ - ۶۳۸) مخفف چهار علاج، درمان مکر، حیله تدبیر، گزیر، برای مِثال خردمند از خرد جوید همه چار / به دست چاره بگذارد همه کار (فخرالدین اسعد - ۱۱۴)
کورۀ آجرپزی، کورۀ سفال پزی، داش چار و ناچار: خواه و ناخواه، ناگزیر، لاعلاج، برای مِثال چاره آن شد که چاروناچارش / مهربانی بُوَد سزاوارش (نظامی۴ - ۶۳۸)