عمل مجلس افروز. افروختن و روشن کردن مجلس به وجود خویش. مجلس را افروختن. با قدوم خویش مجلس را روشن کردن: گر همی دعوی کنی در مجلس افروزی چو شمع پس برای جمع همچون شمعت از خود خورد کو. سنائی (دیوان چ مدرس رضوی ص 443). شاه بهرام در چنین روزی کرد شادانه مجلس افروزی. نظامی. چون ز خوان ریزه خورده شد روزی می درآمد به مجلس افروزی. نظامی. چند چون شمع مجلس افروزی جلوه سازی و خویشتن سوزی. نظامی. مبین تابش مجلس افروزیم تپش بین و سیلاب دلسوزیم. سعدی. و رجوع به مجلس افروز شود
مجلس افروز. افروزندۀ مجلس. روشن کننده مجلس: در طبق مجمر مجلس فروز عود شکرساز و شکر عودسوز. نظامی. مرا کاین سخنهاست مجلس فروز چو آتش در او روشنایی و سوز. سعدی (بوستان). و رجوع به مجلس افروز شود
روشن کننده ملک. رونق و شکوه بخشندۀ مملکت: همیشه شاد زی ای شهریار ملک افروز ترا زمانه شده پیشکار و دولت رام. مسعودسعد. ز ملک و دین نمی نازند شاهان بلنداختر که آمد شاه ملک افروز مهمان قوام الدین. امیرمعزی (از آنندراج). رای ملک افروز تو درماندگان را کارساز دولت فیروز تو بیچارگان را دستگیر. امیرمعزی (از آنندراج). رای ملک افروز او را ماه تابان خادم است دولت پیروز او را چرخ گردون چاکر است. امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 113). فلک قدر ملک دیدار گردون فر دریادل جهان آرای ملک افروز کشورگیر فرمان ران. عمعق (دیوان چ نفیسی ص 190)