جدول جو
جدول جو

معنی گل یوسف

گل یوسف
تاج خروس، گیاهی یک ساله با برگ های درشت و گل های سرخ رنگ که بلندیش تا نیم متر می رسد و یک نوع از آن برگ هایش سرخ رنگ است و گل های ارغوانی دارد
بستان افروز، بوستان افروز، چمن افروز، زلف عروس، زلف عروسان
تصویری از گل یوسف
تصویر گل یوسف
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با گل یوسف

گل یوسف

گل یوسف
گل بستان افروز را گویند که گل تاج خروس باشد. (برهان) (آنندراج). رجوع به گل بستان افروز شود، گل زرد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

گل خوسف

گل خوسف
دهی است از دهستان گل فریز بخش خوسف شهرستان بیرجند واقع در 37هزارگزی جنوب خاوری خوسف، سر راه شوسۀ عمومی خوسف. هوای آن معتدل و دارای 976 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن زعفران، پنبه و ابریشم است. شغل اهالی زراعت و صنایعدستی آنان کرباس بافی می باشد و راه مالرو دارد. دارای دبستان نیز هست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

علی یوسف

علی یوسف
ابن احمد بن احمد بن محمد بن یوسف بلصفوری ازهری مالکی. وی ادیب و نویسنده وشاعر و روزنامه نگار بود. و در سال 1280 هجری قمری در شهر بلصفوره، از شهرهای استان جرجا، در مصر متولد شدو سپس به قاهره رفت و تحصیلات خود را در جامع ازهر ادامه داد. وی مجلۀ هفتگی ’الاَّداب’ و سپس روزنامۀ ’المؤید’ را منتشر کرد. و او را در سیاست مصر و جهان اسلام مقامی بود. و مشیخۀ سجادۀ وفائیه را نیز به عهده داشت. و در 25 ذی قعده سال 1331 هجری قمری درگذشت. او راست: 1- ایام الخدیوی عباس الثانی فی دارالسعاده. 2- بیان فی خطهالمؤید تجاه الدوله العلیه العثمانیه. 3- التعلیم فی مصر و حظ المسلمین و الاقباط منه. 4- مقالات قصر الدوباره. 5- نسیم السحر و یا نسمهالسحر، که دیوان شعر کوچکی است. (از معجم المؤلفین)
لغت نامه دهخدا

ده یوسف

ده یوسف
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل. واقع در چهارهزارگزی باختری ده دوست محمد. با 146 تن سکنه. آب آن از رود خانه هیرمند مشروب می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

گل سوسن

گل سوسن
نوعی زنبق رشتی است. رجوع به سوسن و زنبق شود
لغت نامه دهخدا

گل یورت

گل یورت
دهی است از دهستان تیرچایی بخش ترکمان شهرستان میانه که در 25هزارگزی شمال خاوری بخش و 12هزارگزی راه شوسۀ میانه به تبریز واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنه اش 86 تن است. آب آنجا از ایشلق تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

گرگ یوسف

گرگ یوسف
گرگی که برادران یوسف آن را به خوردن یوسف متهم کردند. و داستان آن چنان است که فرزندان یعقوب بر برادر خود حسد میبردند. از پدر خواستند تا یوسف را بگردش ببرند. یعقوب گفت ترسم او را ببرید و تنها گذارید گرگ وی را بدرد. برادران به پدر اطمینان دادند که در نگهبانی وی بکوشند. یوسف با برادران به صحرا رفت و برادران او را به چاهی افکندند سپس بپدر گفتند یوسف را بر کالای خویش گماشتیم و چون از او دور شدیم گرگ وی را بدرید. برای شرح بیشتر رجوع به قصص الانبیاء و تفاسیر قرآن و سورۀ یوسف شود:
بخون زرق مرا پیرهن بیالودند
وگر نه پاکتر از گرگ یوسفم ز گناه.
انوری
لغت نامه دهخدا