جدول جو
جدول جو

معنی کلاه خود

کلاه خود
کلاه آهنی، کلاه فلزی که در جنگ بر سر می گذارند، خود
تصویری از کلاه خود
تصویر کلاه خود
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با کلاه خود

کلاهخود

کلاهخود
کلاهی از آهن فولاد یا فلز دیگر که سپاهیان بر سر گذارند مغفر. کلاه آهنی
فرهنگ لغت هوشیار

کلاهخود

کلاهخود
کله خود. خود. کلاهی از آهن، فولاد یا فلز دیگر که سپاهیان بر سر گذارند. مغفر. (فرهنگ فارسی معین). پوششی از چرمهای مخصوص و پخته شده یا از فلز برای محافظت سر و گردن و گاه صورت جنگجویان. کاسک. (از لاروس). و رجوع به کلاه و کلاخود و خود و کله خود و مغفر شود
لغت نامه دهخدا

کله خود

کله خود
مخفف کلاه خود. مغفر:
بزد گرز بر ترگ رهام گرد
کله خود او گشت ز آن زخم خرد.
فردوسی.
و رجوع به کلاه خود شود
لغت نامه دهخدا

کلاته خوش

کلاته خوش
دهی است از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد. محلی جلگه ای و معتدل است و سکنه 302 تن. آب آنجا از قنات، محصول آن غلات، میوه جات، و شغل مردم زراعت و مالداری و قالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

کلاه کبود

کلاه کبود
دهی از دهستان خالصه است که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 305تن سکنه دارد. در سه محل بفاصله یکهزار گز به علیاو سفلی و وسطی مشهورند سکنۀ علیا 80 تن و وسطی 77 تن و سفلی 150 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

صلاه خوف

صلاه خوف
صلاه مطارده. نماز واجب که هنگام جنگ و بوقت بیم از رسیدن دشمن خوانند و آن کیفیتی مخصوص دارد. رجوع به ترجمه نهایۀ شیخ طوسی ج 1 ص 90 چ دانشگاه و کتب فقهی دیگر شود
لغت نامه دهخدا

کاه دود

کاه دود
دود که از سوختن کاه برخیزد، دود که از آتش افکندن در کاه برآید:
گلشن چو کرد مرد در او کاهدود
گلخن شود ز دود سیه گلشنش،
ناصرخسرو،
، در قدیم رسم بود که اگر داینی دین خود را نمی پرداخت طلبکار مقداری کاه بر در خانه او می آورد و دود میکرد و بدین مناسبت کاهدود گذاشتن و کاه دود کردن کنایه شده است از مطالبۀ جدی و سخت گرفتن بر بدهکار، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا