جدول جو
جدول جو

معنی صورت پرست

صورت پرست
پرستندۀ صورت، صورت باز، آنکه صورت زیبا را دوست دارد، کسی که فریفتۀ جمال و صورت ظاهر است
تصویری از صورت پرست
تصویر صورت پرست
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با صورت پرست

صورت پرست

صورت پرست
آنکه دوستدار صورت و نقاشی است، آنکه صورت و چهره زیبا را دوست دارد
فرهنگ لغت هوشیار

صورت پرست

صورت پرست
پرستندۀ صورت. فریفتۀ جمال ظاهر:
آنچه با صورت پرستان هری کردی عیان
هیچ صورت بین ندارد ز آن معانی جز خبر.
سنائی.
عاشق خویشی تو و صورت پرست
زآن سپهر آیینه ای داری بدست.
نظامی.
نظر بر بت نهی صورت پرستی
قدم بر بت نهی رفتی و رستی.
نظامی.
نی دو باشد تا توئی صورت پرست
پیش او یک گشت کز صورت برست.
مولوی.
کی بود جای ملک در خانه صورت پرست
رو چه صورت محو کردی با ملک همخانه باش.
سعدی.
رجوع به صورت پرستی و صورت پرستیدن شود، صفت مانی است در این ابیات:
بگفتند کاین مرد صورت پرست
نه بر پایۀ موبدان موبد است.
فردوسی.
بدو گفت کای مرد صورت پرست
به یزدان چرا آختی خیره دست.
فردوسی.
چنین گفت کاین مرد صورت پرست
نگنجد همی در سرای نشست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

صورت پرستی

صورت پرستی
دوستداری صورت نقش پرستی، دوستداری صورت و چهره زیبا
صورت پرستی
فرهنگ لغت هوشیار

صورت پرستی

صورت پرستی
نقش پرستی. نگارپرستی. پرستش صورت. از صورت بمعنی التفات ناکردن:
تو عقل و جان ز حق دان سیم و زر چیست
مکن صورت پرستی پا و سر چیست.
ناصرخسرو.
رجوع به صورت پرست و صورت پرستیدن شود
لغت نامه دهخدا

دولت پرست

دولت پرست
کسی که سلطه و بودن اقتدار را بپرستد، دولتخواه
دولت پرست
فرهنگ لغت هوشیار

دولت پرست

دولت پرست
که سلطه و اقتدار را بپرستد. که در جستجوی سعادت و دولت است. دولتخواه:
زنده بود طالع دولت پرست
بندۀ دولت شو هر جا که هست.
نظامی.
و گرچون مقبلان دولت پرستی
طمع را میل درکش بازرستی.
نظامی.
بدین تخت و این جام دولت پرست
بسا جام و تختا که آری بدست.
نظامی.
گذارنده دانای دولت پرست
به پرگار دولت چنین نقش بست.
نظامی
لغت نامه دهخدا

دوست پرست

دوست پرست
دوست باز. (یادداشت مؤلف). رجوع به دوست باز شود
لغت نامه دهخدا