جدول جو
جدول جو

معنی ریش بز

ریش بز
شنگ، گیاهی بیابانی و خودرو با برگ های باریک خوراکی، اسفلنج، اسپلنج، لحیة التیس، مارنه، مکرنه، سنسفیل، دم اسب
تصویری از ریش بز
تصویر ریش بز
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با ریش بز

ریش بز

ریش بز
درختچه ای از تیره گنتاسه از رده بازدانگان جزو تیره های نزدیک به مخوطیان که شکل ظاهریش شبیه به گیاه دم اسب است گیاهی است همیشه سبز که پر شاخه و پر انشعاب است دنیزاوزومی، گیاهی از تیره چترایان که جزو گونه های قرصعنه است لحیه المعزی کچی صقالی
فرهنگ لغت هوشیار

ریش بز

ریش بز
لحیهالتیس. موی چانۀ بز، گیاهی که آن را شنگ و به تازی لحیهالتیس گویند. (ناظم الاطباء). لحیهالتیس و آن گیاهی است. (منتهی الارب). گیاهی است خوردنی و آن را شنگ خوانند و اقسامی دارد، به نام اُرمَک، علد. و غیره، که در کوهستانهای خشک و کویرهای ایران هست. (یادداشت مؤلف). گیاهی از تیره چتریان که جزو گونه های قرصعنه است. لحیهالمعزی. کچی صقالی. (فرهنگ فارسی معین) ، درختچه ای ازتیره گنتاسه از ردۀ بازدانگان جزو تیره های نزدیک به مخروطیان که شکل ظاهری اش شبیه به گیاه دم اسب است. گیاهی است همیشه سبز پرشاخه و پرانشعاب. دنیز اوزومی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

پیش بر

پیش بر
آنکه پیش برد کسی که قبل از دیگران ببرد، آنکه عده دستهای برده اش پیش از حریف خاتمه یابد. یا سه دست پیش بر. (در نرد و غیره) یعنی سه دست بازی را از حریف زودتر بردن، (اسب دوانی) اسبی که جایزه نخستین را میبرد و برنده اول است
فرهنگ لغت هوشیار

پیش بر

پیش بر
دهی از دهستان زهان بخش قاین شهرستان بیرجند واقع در 97 هزارگزی جنوب خاوری قاین و12 هزارگزی خاور اتومبیل رو اسفدان به اسفج. دامنه، معتدل، دارای 321 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و زعفران و تریاک وشغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی و راه آنجا مالروست. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیش بر

پیش بر
آنکه پیش برد. آنکه قبل از دیگران ببرد، آنکه پیشتر بعده معینه برد و بر حریف غلبه کند در قمار. آنکه عده دست های برده اش پیش از حریف خاتمه یابد. سه دست پیش بر (در نرد و غیره) ، یعنی سه دست بازی را از حریف زودتر ببرد. آنکه پیش از دیگران برد (در نرد و غیره) ، (اصطلاح اسبدوانی) اسبی که جایزۀ نخستین رامیبرد و برندۀ نخستین است. (از لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا

پیه بز

پیه بز
پیه که از امعاء بز گیرند و بهترین آن پیه گردۀ او باشد
لغت نامه دهخدا

ریش کن

ریش کن
آنکه کوشش بیهوده می کند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). نامراد و محروم. (ناظم الاطباء) :
از هر کنار مشرق عرض تجلی اش
مه ریش کن برآمد و خور ریشخند شد.
زلالی خوانساری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا