جدول جو
جدول جو

معنی دم کش

دم کش
تشکچه ای که پس از دم کردن برنج در روی دیگ می گذارند، در موسیقی آوازه خوانی که به متابعت آوازه خوان دیگر آواز بخواند تا او نفس تازه کند، در موسیقی آوازخوان
تصویری از دم کش
تصویر دم کش
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با دم کش

آدم کش

آدم کش
در تداول عامه به معنی آدمی کش و قاتل و خونخوار
لغت نامه دهخدا

دق کش

دق کش
کشته شده به دق. کسی که از دق کشته شود. آنکه از دق بمیرد.
- دق کش شدن، دق مرگ شدن. مردن از دق. به اندوه سخت و غم جانکاه مبتلی آمدن.
- دق کش کردن، دق مرگ کردن. به رنج و محنت و غصه مبتلی و به مرگ کشاندن کسی را. با اندوه دادن بسیار به او سبب مرگ او شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- ، مجازاً، رنج بسیار دادن. دق مرگ کردن
لغت نامه دهخدا

دم کل

دم کل
که دم کوتاه دارد. که دم بریده دارد. کوتاه دم. دم کوتاه یا دم نیمی بریده. (یادداشت مؤلف). بی دم. ابتر. بدون دنب
لغت نامه دهخدا