حبهالقلب. مهجه. سویداء. ثمرهالقلب. تأمور. دانۀ دل. نقطۀسیاه دل. خون دل. یا آنچه سیاه است در دل. جلجلان القلب. نقطۀ دل. سیاهی دل، و آن خون بستۀ سیاهی باشد در درون دل. (دستور اللغۀ ادیب نطنزی) : بدان خردی که آمد حبۀ دل خداوند دو عالم راست منزل. شیخ محمود شبستری
در این بیت سوزنی این صورت آمده است: زین سور بآئین تو بردند بخروار زرّ و درم آن قوم که نرزند به دو تیز از مطرب بدزخمه و شب بازی بدساز سنگ و سرح (؟) وحبه زن و مسخره و حیز. و شاید این صورت مصحف کلمه چپه زن یعنی چپک زن، و یا قحبه زن باشد
افیون، حب ترک تریاک. حکیم مؤمن گوید: جهت درد سر مزمن و ضعف معده و جگر نافع و قاطع عادت افیون است. صفت آن: تاتورۀ سیاه، زنجبیل، ریوند چینی به قدر نخودی بسازند. از یک تا دو سه عدد بقدر مزاج هر کس میتوان خورد. (تحفه، قسم 2، باب 2)
کینه ور. (آنندراج). بدخواه. بداندیش. بدکردار. (ناظم الاطباء) : این زال سرسپید سیه دل طلاق ده اینک ببین معاینه فرزند شوهرش. خاقانی. زبانی است هرکو سیه دل بود نه هر زنگیی خواجه مقبل بود. نظامی. بر سیه دل چه سود خواندن وعظ نرود میخ آهنین در سنگ. سعدی. سیه دل برآهیخت شمشیر تیز ندانست بیچاره راه گریز. سعدی. رجوع به سیاه دل شود