جدول جو
جدول جو

معنی جان برد

جان برد
جان بردن، جان به در بردن، جان در بردن، رهایی از مرگ، برای مثال به جان برد خود هر کسی گشته شاد / کس از کشتۀ خود نیاورد یاد (نظامی۵ - ۸۴۲)
تصویری از جان برد
تصویر جان برد
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با جان برد

جان بردن

جان بردن
کنایه از زنده ماندن، نجات یافتن، از مهلکه گریختن، از خطر رهایی یافتن، برای مِثال هیچ شادی مکن که دشمن مُرد / تو هم از موت جان نخواهی بُرد (سعدی - لغت نامه - جان بردن)، از مهلکه نجات یافتن
جان بردن
فرهنگ فارسی عمید

جان بخش

جان بخش
بخشنده جان حیات دهنده زنده کننده (غالبا صفت خدای تعالی آید)
جان بخش
فرهنگ لغت هوشیار

جان باز

جان باز
کسی که جان خود را فدا کندکسی که جان خویش را در معرض خطر اندازد
جان باز
فرهنگ لغت هوشیار

جان بخش

جان بخش
آنچه باعث نشاط و تقویت روح و روان شود، جان پرور، زنده کننده، بخشندۀ جان، کنایه از یکی از صفات باری تعالی
جان بخش
فرهنگ فارسی عمید