جدول جو
جدول جو

معنی اوی

اوی
او، وی، ضمیر منفصل، سوم شخص مفرد، اشاره به شخص غایب، برای مثال تو را نیست در جنگ پایاب اوی / ندیدی بروهای پرتاب اوی (فردوسی - ۳/۴۶)
تصویری از اوی
تصویر اوی
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با اوی

اوی

اوی
کلمه اشاره و ضمیر مفرد غایب است به معنی او (با زیادت یا)، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
دریغ فر جوانی و عز اوی دریغ
عزیز بودم از این پیش همچنان سپریغ،
شهید،
چون یکی جغبوت پستان بند اوی
شیر دوشی زو به روزی یک سبوی،
طیان،
ارتاب ... از وی تیغ و شمشیر خیزد سخت با قیمت که اوی را دو تاه توان کردن، (حدود العالم)،
برفتند پیران بنزدیک اوی
چو دیدند آن رای تاریک اوی،
فردوسی،
گفت در خانه اویم همه عمر
شمع کاشانۀ اویم همه عمر،
جامی
لغت نامه دهخدا

اوی

اوی
اِواء. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جای گرفتن. (منتهی الارب). بامأوی شدن و بامأوی بودن. (تاج المصادر بیهقی). مأوی گرفتن. (المصادر زوزنی). رجوع به اواء شود.
اواء. (ناظم الاطباء). جای گرفتن. (منتهی الارب). رجوع به اواء شود
لغت نامه دهخدا

اوی

اوی
شغال. صاحب نصاب این لفظ را بضرورت نظم مخفف ابن آوی آورده است. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا

ابوی

ابوی
در فارسی به کار می رود پدر منسوب به اب پدری، در تداول فارسیان این کلمه را بمعنی پدر بکار برند و ابوی من ابوی تو ابوی او گویند و بدین معنی در بعضی نوشته ها هم بکار رفته است
فرهنگ لغت هوشیار

اخی

اخی
برادرم برادر من نامی که جوانمردان و ایباران (عیاران) بر یکدیگر می نهادند برادر من، نامی است که فتیان (جوانمردان) هم طریقتان و هم مسلکان خود را بدان مخاطب میداشتند و میخواندند
فرهنگ لغت هوشیار